سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارم فکر می کنم مزاحمم نشید!

هی این دوستان گرام (!) گفتند پولی جون ول کن این همه آپی را آخه دختر تو چه قدر آپی؟ اما کو گوش شنوا اونقدر آپ بودم که الان حرف برای زدن ندارم!
یکی نیست بیاد بگه آخه گل دختر شما بذار 24 ساعت از آخرین مطلبت بگذره بعد بیا مطلب بذار! اما حیف که هیچ کس نیست! از صبح تا حالا نشستیم پای این تلفن اما زنگ نخورده که. خیلی نامردی تلفن!

دارم با خودم فکر می کنم خب چی کار می تونم بکنم!
به جان خودم اگر این حرف را الان به مامانم می زدم بلافاصله صحیح کردن برگه ها را ول می کرد و می رفت من را می نوشت کلاس بسکتبال! آخه چرا متوجه نیستین دست های من تنها کاری که می تونه بکنه اینه که روی کیبورد قرار بگیره! سر و کله زدن با یک توپ زبون نفهم را بلد نیست!
داشتم با خودم فکر می کردم شاید بهتر باشه سال دیگه تکلیف هایم را تایپ شده بذارم در اختیار معلم گرامی آخه دیگه اصلا با مداد و کاغذ حال نمی کنم! یعنی سر و کله زدن با اونا برام معنی نداره این کیبورد و اون مانیتور را ترجیح می دم! شاید سال یگه دوستام به به جای روان نویس و خودکار برای تولدم بهم نرم افزار و سی دی و سری جدید ماکروسافت وورد را هدیه بدن! دنیای ما هم شده مجازی دوستامون هم شدن مجازی! چه دنیای مجازییه!

اگر قرار باشه سرگرمی های دنیای واقعی کلاس بسکتبال باشه ترجیح می دم برم توی صفحه مانیتور نه توی زمین بسکتبال! چرا دنیای مجازی کلاس تابستونی نداره؟

کاش مدرسه ها هم مجازی بود! دیگه لازم نبود هلک و هلک بلند شی سوار سرویس بشی و توی این دود و دم یک ساعت تا مدرسه بری تمام این راه را برگردی. کاش می شد تمام مدت جلوی مانیتور نشست! کش می تونستی معلم مدرسه ی مجازی را هک کنی و تمام مدت زمانی که اون داره حرف می زنه را بری بگردی! چه زنگ تفریح بزرگی!

فکر کنم کم کم دارم می رم تیو صفحه ی مانیتور. کمک...کمک....!


+ تاریخ یکشنبه 88/4/7ساعت 11:52 صبح نویسنده polly | نظر