سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم خودش را زد به مردن.

حالا من درگیر درگیری به نام دلمردگی هستم. دلم یکدفعه خودش را روی زمین انداخت و چشم هایش به یک نقطه خیره ماند.
این قدر طبیعی مرده بود که تیزهوش ترین خرس ها هم نمی توانستند بفهمند که همچنان زنده است.
 آخه می گن وقتی با خرس رو به رو شدین خودتون رو بزنید به مردن.
من که خرسی ندیدم ولی شاید دلم خرس جفای روزگار را دید و خودش را روی زمین انداخت.

نمی دونم یه دفعه چی شد.
ولی تا به خودم اومدم دیدم دلمرده شدم.
شاید دلم مثل طوطی داستان طوطی بازرگان دلش می خواست از قفس بیرون بیاد.
 شاید فکر می کرد وقتی خودش رو بزنه به مردن از تو قفس درش می یارن و اونوقت می تونه بال هاش رو باز کنه و شروع کنه به پرواز کردن.
ولی کسی سعی نکرد که از قفس درش بیاره.
حتی خود من،
آخر من قفسی نمی دیدم که بخواهم دلم را از آن در بیاورم.
و گرنه درش می اوردم.
آخر دلم که بمیرد من هم دلمرده می شوم! پس از قفس در آمدن او به نفع من هم هست....

حالا شما اگر قفسی، خرسی یا هر چیز دیگری می بینی بیا و وساطت کن.
اگر هم مثل من نه خرسی می بینی نه قفسی.
بیا و این دل را نصیحت کن.
به گمانم خودش را لوس می کند....


+ تاریخ جمعه 89/9/5ساعت 4:9 عصر نویسنده polly | نظر