سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به پر جادویی Polly
نه! به پر جادویی هری پاتر!
یک شب که من حسابی خسته بودم....خمیازه
راستش رو بخواین چشم هایم را نبسته بودم و به هر زوری که بود داشتم با خواب مبارزه می کردمخمیازه تا بتونم این فصل از کتابم را تمام کنم. تلاش طاقت فرسایی بود گاهی اوقات حس می کردم دارم خوندن ادامه ی داستان را توی خواب می بینم شاید هم هموین جوری بود فقط این را می دانستم که دارم این کتاب را می خوانم تا از افکار ناخوشایند چند ساعت پیش خلاص بشم!چشم
نمی دونم خواب بودم یا بیدار نمی دونم این ها را تو خواب می دیدم یا تو بیداری(گفتم که خودم هم نمی فهمیدم خوابم یا بیدار) مثل شب های امتحان که آدم کلی زور می زنه که خوابش نبره و درسش را بخونه وقتی به خودش می یاد می بینه دوساعته خوابیده خوابو تمام مدت توی خواب می دیده که داره درس می خونه برای همین هم تلاشی برای بیدار شدن نکرده. حالا هم من نمی دونم داشتم خواب می دیدم روی تختم دراز کشیدم و او رو دیدم یا واقعا این اتفاق افتاده!I don
اون یک چیزی بود تو مایه های پری آبی مهربون یا همون یارو که به پینوکیو کمک کرد نبدیل به یک پسر کوچولو بشه نمی دونم هر کی بود من خیلی از دیدنش خوش حال شدمنیشخند اون موقع و در ساعت 1 بامداد نمی دونم چرا عقلم به جایی نمی رسید که این کیه که الان تو اتاق من ایستاده به احتمال شدید ناشی از خستگی مفرط روحی و جسمی بود که هیچ به روی خودم نیوردم (و همون بهتر که نیاوردم)ابله
پری آبی مهربون گفت:« یک آرزو بکن کوچولوفرشته( فکر کنم این قسمت از این را الکی گفتم خودتون هم می تونستید حدس بزنید که اون قرار بود چی بگهoh go on
به اینجا که رسیدم کار سخت شد به همه چی فکر کردم فکر کردم بگم که: پری آبی مهربون یک کاری کن که الان یک 10 سالی بگذره و من یک پرورشگاه داشته باشم و به خوبی و خوشی زندگی کنم! یا اینکه با خودم فکر کردم که بگم پری آبی مهربون یک کاری بکن که هر چی کاندید ریاست جمهوریه از روی زمین محو بشه!praying هر چی خواستم بگم دیدم جور در نمی یاد اگر آرزو هم نمی کردم می تونستم مدیر پرورشگاه بشم پس چرا آرزوی خودم را هدر بدم اگر همه 4 تا کاندید از صفحه ی روزگار محو می شدند باز هم چهار تا کاندید دیگه بودن که جای اونا را بگیرن چه بسا اونا از اینا بد تر!I don
با خودم فکر کردم به پری آبی مهربون بگم که فلان کس را این قدر اذیت کنه که گریه اش در بیادشیطان یا بگم که کاری کنه که تلفن دم به دیقه زنگ بخوره و دیگه نیازی به این نباشه که هی به این و اون زنگ بزنم! on the phone - New!داشتم همین جوری با خودم کلنجار می رفتم که یکهو چشمم خورد به 12 تا کتاب محبوبم که جلوی تخت چیده شده بودند بدون این که فکری بکنم گفتم:« هری پاتر»قلب اصلا هم از این بابت پشیمون نیستم که همچین کاری کردم و به نظرم بهترین آرزویی بود که می تونستم بکنم هم از شر کانیدید و انتخابات راحت می شدم هم می تونستم بشم جادوگر و اونم چه جادوگری هری پاتر!dancing
پری آبی مهربون خودش فهمید باید چی کار کنه(هوش و ذکاوت به این می گن)http://i36.tinypic.com/34hypza.jpg تا به خودم اومدم دیدم دوباره روی تخت دراز کشیدم و مثل اینکه پری آبی مهربون به جای برآورده کردن آرزو چراغ ها را خاموش کرد بود داشتم به هر چی پری و فرشته وغیره وغیره است فحش می دادمکلافه که خوابم برد. خواب
همه شما می دونید بیدار شدن تو صبح های تابستون چه جوریه بدون هیچ ترس و نگرانی ای اصلا سعی نمی کنی بیدار بشی تا مدت ها هم روی تختت دراز می کشی! خمیازهصبح که شد من هم چشمانم رابسته بودم که مبادا خواب نازنینم بپرد. داشتم با خودم فکر می کردم که دیشب چه خواب قشنگی دیدم و چه کیفی می داد که اگر اون پریه واقعی بود و یک کلاهبردار سر گردنه از آب در نمی اومد!چشم
داشتم با خودم فکر می کردم که دوباره از خواب بلند می شم دوباره همون بحث های تکراری زهرا رهنورد فلان کار را کردچشم! موسوی فلان بیانیه را صادر کردآخ! معدلت چند شده؟ سبزسال دیگه ما کلاس سومی هستیم!ناراحت
داشتم با خودم فکر می کردم اگر اون پریه واقعی بود یک چیزی بیشتر از کیف دادن به وقوع می پیوست.خیال باطل شاید جمله ام درست نباشه اما اصل مطلب اینه که چه خوب می شد که اگه من هری پاتر می شدم!ناراحت
توی همین فکر ها بودم و داشتم کم کم به این نتیجه می رسیدم که در اتاق را به روی خودم قفل کنم و یک چند سالی زیر پتو قایم شم متفکرکه دیدم داره صدا های عجیب و غریبی می یاد. فکر کردم شاید مامانم دوباره داره صدایم می کنه که پاشو ببینم چه قدر می خوابی و دوباره یک روز ناخوشایند دیگه شروع می شه بدون اینکه چشم هایم را باز کنم روی تختم چرخیدم و لبه تخت نشستم لابد اون موقع داشتمnot listening - New! با خودم فکر می کردم که الان می رم جلد ششم نارنیا را برمی دارم وبدون اینکه صبحونه بخورم تا بعد از ظهر که باز هم ناهار نمی خورم تمومش می کنم تا لااقل از این افکار پریشان رهایی یابم!قهر که یکدفعه کسی گفت!
-    مواظب باش نویل نزدیک بود همین الان گردنم را بشکنی!!!
ها؟!!!سوال نویل گفتم شاید دوباره دارم خواب می بینم شاید این یک رویای شیرینهrose و باز هم به خاطر اینکه این خواب نازنین تموم نشه چشم هایم را باز نکردم! که دوباره صدا آمد:
-     آهای هری می دونی چند وقته همون جوری اون جا نشستی پاشو ببینم!
هی...! چشمچه رویای شیرینی کاش بازهم ادامه داشت تا ابد اون وقت دیگر مجبور نبودم از رختخوابم بیرون بیایم! نیشخندکه یکدفعه یک چیزی بامبی به پشتم خورد. و اینجا بود که چشم هایم را باز کردم!
مگه با تو نیستم؟
قبل از اینکه متوجه این صدا بشم فهمیده بودم که چه اتفاقی افتاده پری آبی مهربون غیر واقعی نبود . اون عین حقیقت بود ، و چه حقیقت دلنشینی، دل نشین تر از صبحی که از خواب بلند می شی و می فهمی روز اول تعطیلاته!dancing
و اون صدا چه کسی می تونست باشه جز رون؟ داشتم با خودم فکر می کردم دیگه تموم شد انتخابات تموم شد!dancing کارنامه تموم شد! dancingمدرسه تموم شدdancing دیگه من پایم را توی مدرسه ی راهنمایی نمی ذارم من الان تو هاگوارتزم و چی از این بهتر؟ دیگه تموم شدpeace sign زبان ترمی تموم شد! کلاس حرفه وفن تموم شد!http://i36.tinypic.com/34hypza.jpg مشاوره وکار شبانه تموم شد! dancingدیگه هیچ وقت هیچ وقت اتاق کلاسمون رو نمی بینم! http://i36.tinypic.com/34hypza.jpgداشتم با خودم فکر می کردممتفکر شاید بهتر باشه یک ذره غصه هم بخورم غصه ی کلاس دوم الف راهروی پر سر و صدای مدرسه ی راهنمایی ولی دیدم من مدت ها پیش با این چیز ها خداحافظی کردم من مدت ها پیش فهمیده بودم که دیگر در هیچ شرایطی امکان ندارد در کلاس دوم الف بنشینم! و الان می فهمیدم که تموم شد دیگه کارنامه ای در کار نیست این جا هاگوارتزه حالا اینجا مدرسه ی منه بهترین مدرسه ی جادوگری دنیا امن ترین مکان دنیا به مدیریت آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور،ملقب به عناوین جادوگر درجه یک، جادوگر اعظم، رییس الروسا، آزاد مرد مستقل و دارای مدال مرلین از کنفدراسیون بین المللی جادوگران، رییس شورای عالی جادوگران(ویزنگاموت) و غیره و غیره!خنده
و من هم هری جیمز پاتر! پسر لی لی و جیمز پاتر مشهورتیرن جادوگر قرن تنها کسی که توانست در برابر طلسم مرگبار دووم بیاره! خنده
شاید باورتون نشه ولی تمام این فکر ها را در عرض یک لحظه کردم! بازندهخودم هم نفهمیدم که چه جوری ردایم را تنم کردم همراه رون از خوابگاه بیرون رفتم از حفره تابلو با هرمیون گذشتم و چطور به سرسرای بزرگ رسیدم ومشغول خوردن صبحانه شدم!نمی دونم چطور و با چه فکری صبح اصلا اشتهای هیچ صبحانه را نداشتم آنچنان صبحانه ای خوردم که هرمیون مجبور شد در برابرم پشت چشمی نازک کنه!خنده دستم را بالا بردم تاببینم زخم صاعقه مانندی روی پیشانی ام هست یا نه ولی حواسم نبود که چنگال دستمه به همین خاطر چنگال محکم به پیشانی ام برخورد کرد و من فریادی کشیدم که تمام سرسرا برگشتند و نگاهم کردند شروع خوبی نبودخجالت ولی تونستم یک نظر چهره همه ی استاد ها را ببینم!خنده
هری مطمئنی حالت خوبه؟نگران
-منم هم می خواستم همین را بپرسم!ابرو
-اوه!!! چطور ممکنه خوب نباشم؟چشمک
 ولی آشکارا بود که هرمیون بیش از اینها نگرانند همه دختر ها همین جوری اندنگران(نه اینکه تا همین دیشب خودم هم یک دختر بودم!!!خنده)
-رون! الان باید سر چه کلاسی بریم؟
-پیشگویی!
-آهان!
بعد از آن رون شروع کرد به غر زدن به درس پیشگویی و هرمیون هم مثل همیشه گفت که ما باید درس پیشگویی را ول کنیم و یک درس معقولی مثل ریاضیات جادویی را بگیریم ولی من اصلا در بند این حرف ها نبودم!خیال باطلdancing
-رون!
-بله!
-ما انگلیسی حرف می زنیم دیگه!
- خب معلومه هری تو مطمئنی حالت خوبه؟
وای...! عالی شد دیگر هیچ کلاس زبان ترمی هم وجود نداشت!dancing
و شما دوستان عزیز به مادرم سلام برسانید و بگویید من به جنگ ولدمورت رفته ام!ماچ به دوستانم بگویید از این بابت متاسفم که دیگر نمی بینماشن! اوهبه نگین بگویید دلش بسوزد و برود توی تظاهرات موسوی شرکت تا ببنیم آخر عاقبتش می خواهد به کجا برسد{#emotions_dlg.252}، به عالیه بگویید که ایفتضاح عاشقشم قلبواینجا در برابر هر سوالی که مالفوی با نیش و کنایه از من می پرسد می گویم هر جور صلاحه! (باور کنید بهترین جواب همینه)peace sign، به موج اف ام بگویید اگر روزی توانستم یک پرادو برایش ظاهر می کنم و اگر خودم نتوانستم می گویم هرمیون بکند،چشمک به قیچی بگویید امیدوارم بی من بتونی زنگ بزنیچشمک، به هدی بگویید حیف که اینجا تلفن نداریم و گرنه بهش زنگ می زدم ویک دل سیر با هم حرف می زدیماوه! به باربی بگویید من اینجا جوان ترین بازیکن جستجوگر قرنم و دیگر دستم هم به توپ بسکتبال (اصلا و ابدا) نمی خورد،(هه هه هه...! این رو هم بهش بگیدخنده)،به یاسمن بگویید امیدوارم مثل من به مراد دلش برسد وبتواند مدیر شرکت ماکروسافت شودچشمک، به ضحی بگویید اگر تونستم یک مجوز رسمی برای پیوستن اون به خودم می گیرم!  به شجی بگویید اون هم با ضحی و لیلا کوچولو بیاد،به سعدی( ستاره یا هر چیزی که شما می گین) بگویید از اینجا هم بهش نظر میدم! به حلما هم بگویید که هیچ حرفی برای گفتن ندارم!به معلم زبانم بگویید: من و fale می کنیعصبانی؟ بیاو ببین اینجا بهتر از تو انگلیسی حرف می زنمزبان! به لیلا هم بگویید که دلم برایش تنگ می شود و همیشه در خاطرم خواهد ماند!قلب

در آخر هم عکسی از خودم برایتان می گذارم!

 

به امید دیدار!

هری جیمز پاتر!


+ تاریخ پنج شنبه 88/3/28ساعت 2:42 عصر نویسنده polly | نظر