و ما کفش ها را گره نزدیم.
و یاد گرفتیم که دیگر نمکدان را توی لازانیای صدرا خالی نکنیم
و یاد گرفتیم که اگر می خواهیم رنگ نوشابه تغییر نکند و توطئه مان لو نرود داخلش ماست نریزیم.
و فهمیدیم که صدرا حس چشایی قوی ای ندارد و چایی را که تا نیمه پر از شکر شده را بدون هیچی تشویشی می خورد.
و فهمیدم که نان و پنیر و کره و عسل و آبلمیو خوراک جالبی نمی شود.
و فهمیدیم که ضحی حتی اگر نیم ساعت هم بیاید این قدر آسمان رو ریسمان را به هم می بافد که همه به خنده بیفتند.
و فهمیدیم که موقع سوپ خوردن نباید سوپمان را روی میز بریزیم.
و با یک بسته باراکا درست رفتار کنیم.
و با مواظب دل نازک نگین هم باشیم.
و مواظب باشیم عارفه از راه پله ها به پایین پرت نشود.
و یاد گرفتیم که با فلش نرگس جون شوخی نکنیم.
و فهمیدیم نباید کیک را با نون تست اشتباه بگیریم.
و یاد گرفتیم که با دره مهربان باشیم.
و یاد گرفتیم که با عبدو درست رفتار کنیم تا کیفمان را قایم نکند.
و به غزال بگویمم که زمانی که مهمانی داریم نرود مشهد.
و یاد گرفتیم که با هم دعوا نکنیم تا قیچی ناراحت نشود.
و یاد گرفتیم که بگذاریم قیچی راحت بخوابد.
ما چیزهای زیادی یاد گرفتیم.
و مهم تر از همه این بود که قدر همدیگر را بدانیم.
و السلام.