وسایلش می ریزد کف اتاق. رورک، کریر، رخت خواب، پشه بند، کلید هاش و.... صدای خودش هم از همه جا می یاد که صدای های عجیب و غریب در می آره که تا به حال هیچ بشری قادر به نوشتن اونا نبوده... در عوضش ما هم براش شعر می خونیم و می زنیم روی پاهای کوچولوش و او هم باز صدا های عجیب در می آورد منتها این بار آهنگین تر....
الان هم زیر پشه بندش خواب خواب است.... دیگر بغل کسی نیست که بهش لگد بزند و موهایش را بکشد... یا تو رورکش نیست که بخندد و روی بالشش بکوبد....روی زمین هم نخوابیده که مدام غلت بزند و سر پتوی سفری من را که زیرش پهن است را بگیرد و لوله اش کند و من دوباره برش گردانم و پتو را از دست های کوچولو اش در آورم بخوابنمش و او دوباره غلت بزند....
الان هیچ کدام از این کارها را نمی کند فقط زیر پشه بندش خواب خواب است...
بگو ماشالله.