دوباره فکرا های خبیثانه می کنم و کر کر به خودم می خندم...بدون هیچ فکر دیگری...فقط بیخود و بی جهت به خودم می خندم...کر کر کر...!
صبح با چه مصیبتی از خواب بلند شدم و کپه ی وسایل جمع شده کف زمین را جمع کردم و هر کدام را سر جایش گذاشتم. این جور بلند شدن را دوست نداشتم. دوست داشتم خوابم خیلی آرام و بی صدا تمام شود! بدون هیچ تنشی یا بدو بدو کردنی...! عین دیروز صبح. ساعت 10 و نیم صبح چشم هایم را باز کردم و خوابم تمام شد. دیگر دلم نمی خواست بخوابم خیلی آرام چشم هایم را باز کردم و دیگر خواب نبودم! نمی دونم چرا چند وقتی خواب هایم شده مثل فیلم های سینمایی! فقط تیتراژ کم دارد و دست زدن مردمی که توی سینما هستند... درست سر نقطه ی حساس و تاثیر برانگیز جایی که داستان در حال تمام شدن است بدون هیچ تنشی از خواب بیدار می شوم.
دوباره کر کر می خندم...این دفعه نه به خودم به قضیه ای که یادم افتاده می خندم...باز هم کر کر کر ...!
سر کلاس زبان دستم را که بالا آوردم ساعتم توی دماغم کوبیده شد! فکر کنم دیگر از دست رفته است...دیگر امیدی بهش نیست...ضربه کاری بوده...زده و بینی بنده خدا را ناکار کرده... فکر کنم دکتر ها هم جوابش کنند...
باز هم کر کر به خودم می خندم...بدون هیچ غم و غصه ای...کر کر کر...بی خود وبی جهت...کر کر کر.....
از پنجره بالا رفته ام و خیره شده ام به سر تا پای ساختمانی که رو به رویم است...! کر کر نمی خندم! کر کر خندیدن مال آن موقع نبود. آن موقع خندیدنم نمی آمد! کر کر خندیدن مال الان است...! کر کر کر...! بی خود وبی جهت...
کمی ساکت می شوم و به دیوار نگاه می کنم. و بی خود و بی جهت کر کر می خندم... بهتر از غصه خوردن است که...!
کر ...کر ....کر....