اپیزود اول:
دکتر داره خربزه می خوره و بین هر گازی که به خربره می زنه اندکی می خنده. من و لیلا مبهوت به او خیره شدیم و هر لحظه از اون علت خنده اش را جویا می شویم. ولی دکتر در فواصل میان خنده اش خربزه می خورد و قادر به حرف زدن نیست.
اپیزود دوم:
دکتر روی مبل نشسته و غمبرک گرفته و از خنده های عصبی چند دقیقه پیشش خبری نیست. هر از چند گاهی سخنی بین من و دکتر رد و بدل می شود و لیلا هم در بین این سخن ها در هر لحظه می پرسد: چی؟ و ما پاسخ می دهیم: لیلا به نظرت چی؟ و یا می پرسد: کی؟ و ما پاسخ می دهیم: لیلا به نظرت کی؟
اپیزود سوم:
داخل اتاق لیلا. من سخت در حال درگیری با کیفم هستم. درش بسته نمی شود و اعصاب مرا به هم می ریزد. در این حین فریادی می زنم و می گویم: می کشمت دکتر! دکتر با خنده های عصبی وارد اتاق می شود. لیلا دائما به ما می گوید که خونسردی خودمان را حفظ کنیم و لازم نیست داد بزنیم. چون همسایه ها خواب دارند.
اپیزود چهارم:
جلوی آینه ایستاده ایم. من و دکتر آسوده خاطر شده ایم! دکتر که گویی در این مدت روانه بیمارستان شده باز هم مشغول خندیدن است. من درگیری با کیفم را کنار گذاشته و با روسری ام در گیر شده ام!
اپیزود پنجم:
داخل ماشین نشسته ام و دارم به می خندم...! و به همه ی فکر و خیال های خودم و دکتر و همه ی فکر و خیال های طرف مقابل...!
نتیجه اخلاقی:
کوثر هیچ وقت دکتر نشود!