می خواهم چند روزی بهش مرخصی بدهم تا برود ولایتشان و خستگی ای در کند و باز هم برای کار و تلاش و کوشش مداوم آماده شود. بیچاره 2 سالی هست که به طور مداوم و بدون وقفه در حال انجام وظایفش است و در حالی که در قردادش تحمل در برابر له شدگی، خم شدگی، پیچدگی و .. وجود نداشته ولی در برابر تمام این عوامل با صبوری مقاومت کرده و خم به ابرو نیاورده است تا به امروز...
از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد(خواهر!) من که ازش راضی هستم. بیچاره سخت کار می کند و هیچ توقعی هم ندارد. فکر کنم تنها کسی باشد که زندگی در تمام سوراخ سمبه های خانه ی ما را تجربه کرده است. گاهی پشت تخت جا خوش کرده. گاهی زیر تخت. گاهی زیر دست و پا. گاهی زیر پایه ی مبل. مادرم همیشه می فرمایند که اگر این زبان بسته زبان داشت از دست تو این قدر جیغ و داد می کرد که برای هیچ کداممان گوش باقی نمی ماند. اما به نظر من حتی اگر زبان هم داشت چیزی نمی گفت چون بیچاره زیادی مظلوم است.
داشتم می گفتم (خواهر!) اگر او برود بنده بسی بسیار کمبودش را احساس خواهم کردم. از صبح که از خواب برمی خیزم کمبودش را احساس می کنم، وقتی که دنبالش می گردم و این بار به معنای حقیقی پیدا نمی شود. (مادرم دیگر عادت کرده که من هر روز صبح با چشم های گرد شده از سر میز صبحانه پیدا شوم و بگویم که متاسفانه قادر به دیدن هیچ چیز حتی صبحانه هم نیستم چون عینکم را پیدا نکرده ام!) از طرفی اگر او نباشد مادر مجبور است صحنه ی شیریجه رفتن من داخل صفحه ی مانیتور را نیز متحمل شود. چون متاسفانه صفحه ی کامپیوتر را هم نمی توانم ببینم. خوشبختانه برای کتاب خواندن دیگر نیازی به عینک ندارم و گرنه کلا از زندگی علیل و ذلیل می شدم. تلویزیون را که هم ازش صحبت نمی کنم. چون من از اول زندگی ام عادت داشته ام که تلویزیون را تار ببینم و چیز جدیدی نمی باشد.
قرار است چند روزی برود مرخصی و خستگی از در بکند. داستان های زیادی با هم دیگر داشته ایم. از آن دعواهایی که در ابتدای آشنایی مان سرش داشتیم تا این روز ها که اوضاع برگشته است بسی بسیار دوستی و محبت به میان آورده است.
یاد برادر قبلی اش بخیر که به طرز وحشیانه ای از وسط نصف شد و ما رفتیم و یک جدیدش را خریداری کردیم که تا هم اکنون به روی چشمانمان است.
عینکم کج شده است.
یاد توصیه نیکی مدت ها پیش سر یک کلاس دینی می افتم. وقتی که عینک نصف شده ی قدیمی ام را با کلی چسب نواری چسباند و برگشت و گفت که من الکی اسراف کرده ام و این عینک همچنان قابل استفاده است.(البته حرف زدن سر کلاس کار چندان شایسته ای نیست!)
قرار است چند روزی به صرف تعمیر برود ولایتش برای او دعا کنید...