پلي عزيزم براي خودت مينويسم، خودت خودت
حال که برايت مينويسم، تو برايم نوجواني همسن خودم و با دغدغه هاي خودم هستي، پلي من باورم نميشه که ميتونيم اين همه شباهت داشته باشيم و وقتي خاطراتت را ميخونم با خودم بگم واو، من چقدر شبيه پلي هستم!
پلي جانم، داشتم فکر ميکردم به آنموقع که از دستت ناراحت بودم و گويي با تو قهر بودم! در ميان فکرم به خودم گفتم چطور توانسته با پلي قهر کنم؟ با شبيه ترين شخصيت ممکن به زندگي فعلي من؟
با خاص ترين و باحال ترين پلي دنيا؟
پلي عزيزم، در همين ميان فهميدم که حسم را نسبت به بيرون شدن از کلاست فهميدم چطور برايت بگويم: آن روز که ناظم تان کتابت را گرفت و به اتاقش برد براي تو وحشتناک بود، کتاب را که برايت بسيار ارزشمند بود و واقعا ميتوانم درک کنم چقدر ارزشمند آن روز از دست دادي، وقتي از کلاست بيرون رفتم من هم چنين حسي بودم، آنموقع من پلي بودم که کلاس فارسي ام را( براي تو کتابت) از دست دادم. اما حالا که گذشته ميبينم همان قهر هم شايد از بهترين اتفاق ها بوده، شايد اصلا اگر من را بيرون نميکردي و بعد دوباره با هم آشتي نميکرديم من پلي واقعي را پيدا نميکردم، هيچوقت پيدايت نميکردم!
پلي عزيزم، هميشه فکر ميکردم چون معلم نگارش هستي انقدر متن ها و نقد هاي زيبايي درباره کتاب ها مينويسي. (پلي جون ناراحت نشو اما چون خيلي دوستت دارم نقد هايت از کتاب هايي که خوانده و تو نقدي درباره شان نوشتي را بار ها و بار ها خواندم و در عجب قلم زيبايت ماندم)
اما بعد فهميدم تو از همان اول قلمت زيبا بود، لااقل از سيزده سالگي ات را که خاطراتت را خوانده ام!
ميداني لذت بخش ترين تفريحم چه شده است؟
اينکه گوشه اي لم بدهم و وبلاگ ات را باز کنم و از خاطرات نوجواني ات بخوانم، همان خاطراتي که قول دادي هيچوقت فراموششان نکني!
اميدوارم ناراحت نشده باشي که نامه اي کوتاه به نوجواني ات نوشتم، اين نامه را دست بزرگسالي ات نده و فقط بگذار پلي بخواندش!
پ.ن: اگر اجازه بدهي دوست دارم باز هم براي پلي( تاکيد ميکنم حتما پلي) بنويسم چون فقط پلي است که ميداند نوجواني چقدر سخت و در عين حال شيريني خود را دارد.
دانش آموزت حلما که خيلي دوستت دارد