• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : اين چهارشنبه هاي هشتاد و هشتي....
  • نظرات : 6 خصوصي ، 35 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    سلام شاهزاده‌ي چهارشنبه‌هاي 88ي
    زماني دور چهارشنبه‌ها براي من و ريحانه کمالي روزهاي خاصي بود. مسير مدرسه تا نزديک خودنه ريحانه رو قدم مي‌زديم و با هم حرف مي‌زديم. من براي ريحانه قصه مي‌گفتم. نه از آن قصه‌هاي دور و دراز! از قصه‌هاي زنده‌گي خودم. من شهرزاد قصه‌گوي چهارشنبه‌ها بودم. اما نفهميدم چهارشنبه‌هاي تو چه چهارشنته‌هاييه.
    پاسخ

    سلام شهرزاد قصه گو... چهارشنبه ما هم يکي از روز هاي خداست....

    قيچي چشه؟

    دست خودت خوبه؟

    پاسخ

    قيچي هيچي اش نيست دست من هم هيچي اش نيست. مي بيني که در کمال سلامت با همان سرعت گذشته تايپ مي کنم(البته ممکنه نبيني!)!

    سلام! به نظر من چاپش كن! احتمال اين كه جايزه بهترين كتاب سالو بگيري 100% هست! از ما گفتن بود! خود داني! پيش هر انتشاراتي هم واسه چاپ ببريش با كله واست چاپ ميكنن!

    بهت زنگ نزدم چون خيلي داغون بودم بيشتر از هميشه!

    گفتم زنگ مي زنم اعصابم خرده ناراحتت ميكنم...

    ببخشيد وقتي تلفنو قطع كردم بهت زنگ نزدم..

    به خدا دلم مي خواست بهت زنگ بزنم ولي...

    پاسخ

    چرا داغون بودي؟! خب يه زنگي چيزي...! يه ذره چرت و پرت مي گيم مي خنديم! شب عيديه اندکي لبخند....

    سلام!

    من اولين نظرم همين...

    مطلبت رو مي خونم...

    پاسخ

    من حوصله ام سر رفته....!
     <      1   2   3