• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : اين چهارشنبه هاي هشتاد و هشتي....
  • نظرات : 6 خصوصي ، 35 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    + باز هم من 

    من كه از نوشته هايت هيچي سر در نمي يارم. اصلا نمي دونم كه چه طور شد من تو رو دو بار سردبير نشريه كردم.(اون موقع هنوز جوگير بودم فكر مي كردم با يك مشت نويسنده طرفم!!!!!!)

    البته براي كار ديگه اي به وبلاگت سر زدم. مي خواستم بدونم بالاخره نشريه ها رو فروختين يا نه؟ همه اش فروخته شد يا نه؟

    ضمناً اصفهان رفتن هم لياقت مي خواد (يكي از طرفداران پرو پا قرص اصفهون)

    پاسخ

    مخاطب نوشته هاي من که شما نيستين! هنوز هم با يک مشت نويسنده طرفين! همه نشريه ها رو يه تنه فروختم
    + نرگس 

    ما كه وبلاگ نداريم يعني داريم ولي نامحسوس !!!!!!!!!!

    اي خدا لااقل بهم ميل بزن آدرسشو كه داري .

    يه ذره احساسات داشته باش دلت برام بسوزه بهم ميل بزن !!!!!

    پاسخ

    به کدوم زبون بگم اصفهانم؟
    + نرگس 

    سلام

    دلم سوخت ديدم نظر كم داري آخي !!!!

    يه چيزي بگويم حرصتان در بيايد ؟؟؟؟

    مريم جان .....

    پاسخ

    مريم جان گفتن لياقت ميخواد که هرکسي نداره

    نمي دونم....

    اعصاب يخدي...!

    پاسخ

    تو رو خدا...!
    + عبدو 

    واي پلي..............

    تموم شد!!

    ديگه نه سه شنبه هست و نه چهارشنبه اي!!!!!!!!!!(توي سال 88)

    هي.......

    پاسخ

    هي...!

    معلم پاي تخته داد مي زد
    صورتش از خشم گلگون بود
    و دستانش به زير پوششي از گرد پنهان بود
    ولي ‌آخر کلاسي ها
    لواشک بين خود تقسيم مي کردند
    وان يکي در گوشه اي ديگر جوانان را ورق مي زد
    براي آنکه بي خود هاي و هو مي کرد و با آن شور بي پايان
    تساوي هاي جبري را نشان مي داد
    خطي خوانا به روي تخته اي کز ظلمتي تاريک
    غمگين بود
    تساوي را چنين بنوشت:
    يک با يک برابر هست.
    از ميان جمع شاگردان يکي برخاست
    هميشه يک نفر بايد به پا خيزد
    به آرامي سخن سر داد:
    تساوي اشتباهي فاحش و محض است.
    معلم
    مات بر جا ماند
    و او پرسيد:
    گر يک فرد انسان واحد يک بود آيا باز
    يک با يک برابر بود؟
    سکوت مدهشي بود و سئوالي سخت
    معلم خشمگين فرياد زد:
    آري برابر بود!
    و او با پوزخندي گفت:
    اگر يک فرد انسان واحد يک بود
    آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
    و انکه قلبي پاک و دستي فاقد زر داشت
    پايين بود
    اگر يک فرد انسان واحد يک بود
    آن که صورت نقره گون
    چون قرص مه مي داشت
    بالا بود
    وان سيه چرده که مي ناليد
    پايين بود
    اگر يک فرد انسان واحد يک بود
    اين تساوي زير و رو مي شد
    حال مي پرسم يک اگر با يک برابر بود
    نان و مال مفت خواران
    از کجا آماده مي گرديد
    يا چه کس ديوار چين ها را بنا مي کرد؟
    يک اگر با يک برابر بود
    پس که پشتش زير بار فقر خم مي شد؟
    يا که زير ضربت شلاق له مي گشت؟
    يک اگر با يک برابر بود
    پس چه کس آزادگان را در قفس مي کرد؟
    معلم ناله آسا گفت:
    بچه ها در جزوه هاي خويش بنويسيد
    يک با يک برابر نيست...

    پاسخ

    قشنگ بود کوچولوي من...خيلي قشنگ بود.
    + فل فل نمكوي آشق 

    راستي

    نوروز پاسداشت عشقهاي کوچکي است که زنده مانده اند و روز تعظيم در برابر عشق هاي بزرگي که عظمت را کوچک مي دانند.پس به تو در نوروز سلام مي کنم که بزرگترين عشق اين کوچکي

    پاسخ

    امام صادق(ع) مى فرمايد : «روز نوروز ، روزى است که خداوند متعال در آن از بندگانش پيمان و ميثاق بندگى گرفته است که چيزى را شريک خداوند قرار ندهند و به پيامبران و جانشينان آن ها ايمان بياورند
    + فل فل نمكوي آشق 

    سلام عزيز

    خوبي ببخشيد ما دير رسيديم

    مي دوني

    هيچي بي خيال

    هي ي ي ي ي

    من خوب تو خوب

    مي دوني خيلي بده من قضيه ي شيشه رو نمي دونم

    هي ي ي

    فل فل نمكو دوست داره عزيز

    همين

    يا مهدي

    پاسخ

    واسه تو تعريف نکردم؟! عجب ديوونه اي هستم! خب بذار بگم. ببين چهارشنبه بعدازظهر من داشتم مي دويدم تا برم بيرون از مدرسه. بعد رسيدم به اون دري که ازش مي ريم بيرون دستم رو اوردم جلو که در و باز کنم دستم هنوز به شيشه نرسيده بود هزار تکه شد.(اه اينجوري حال نمي ده بايد با حرارات برات تعريف کنم) بعد داشتم با خودم فکر مي کردم که الان چه خاکي تو سرم کنم. که ديدم دستان مبارکم به خرده شيشه ها برخورد کرده و در حال خونريزي مي باشند و ادامه ي ماجرا....
    + برن 
    مطلب خيلي قشنگي بود ممنون در ضمن ممنونم كه به وبلاگم سر زدي
    پاسخ

    خواهش مي کنم...وظيفه مون بود!!!

    وا به خودت ! خب خوشم نمياد ! مريم جان... مريم جان گوشت با منه؟

    مريم... مريم...مريم جان!

    پاسخ

    اه...بسه ديگه...! مريم هم خودتي...!
    + نرگس 

    ببين 28 دي رو من هم از تقويم 88 خط زدم ...

    ببين من يه جا دارم كه تو پناهنده بشي ...يه جاي خيلي خوب .نه بگي من مي دونم با تو !!!

    ....جاي پيشنهادي من ...ببين گفتنش خيلي سخته چون مي ترسم منو بخوري !!!!

    حالا چون اصرار كردي مي گم .....پيش خواهر زاده ات كه همون اصفهانه ...حالا مي توني يه جاي ديگه هم بري مثلا پيش علي كوچولو كه همون اصفهانه ...

    پلي به نظر من بهتره تو حق انتخاب نداشته باشي چون اگه هم داشته باشي جايي جز اصفهان نمي توني بري !!!!!!

    پاسخ

    مي خواي اذيت کني؟! نه قصد آزار منو داري؟!

    پو كوچولو من اصلا دلم نمي خواد هدي جان يا خانوم هدي صدام كني، باشه؟

    من هو كوچولوي توام...

    پاسخ

    وا....! خب باشه هو کوچولوي پولي....

    گفتم دور هم خوش بگذره يه كم بخنديم..!!!!

    قاطي باحالي كردم خودم خوشم اومد!!

    پاسخ

    yah...yah ...yah....
    + ؟ 
    حالا کوتاه بيا پولي خانوم!
    شب عيدي افراد رو زندون نفرست

    پاسخ

    به خاطر گل روي شما....:)

    سلام پلي !!

    من وبلاگم رو آپ كردم بهم سر بزن !

    عيدتم پيشاپيش مبارك عزيز ...

    پاسخ

    سلام غزال تو جايي نداري من پناهنده بشم نرم اصفهان؟! اي خداي من.....:(
     <      1   2   3      >