وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
تو که گنجشک ها را مي شناسي...
نظرات :
1
خصوصي ،
19
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
پاييز
پل عزيزم..پل عزيزم..
انقد که پاشم بيام برات گريه کنم .. وحشتتو خوندم .. بعد نشستم که جواب بدي : لبخند زد پاييزک .. و از اونجايي که تو راهرو تنها ديدَ م بيشترم لبخند زد حتي ...
انقد که همه لبخنداي زندگيم يادم اومد و پرت شد تو راهروي چن روز پيشم .
سنگين ترينه :( که بند دلت پاره شه که چرا آخه يه آدم مي تونه انگار نه انگار نه انگار باشه ...
کلي م نوشتم الان بعد پاک کردم خيلي شعار گونه شده بود و البته شعار نبود ولي احمقانه مي نمود :(
با سوابقي که داري دعاش مي کني خب .. منم بياد ميارم وقتيو که خنديد و گف دعا کن و دعاش نکردم و اين خودش مسئله اي بوده که من نميدونم الان کجاي دلم بذارمش .
منم دعا کن .
و واقفم که اينهمه نوشتم در حالي که مي تونستم بگم ? پلي ؛ ?
و گويا تر بود ..-_-
پاسخ
اوهوم دعاش مي کنم... خب چون دوسش دارم اونم منو دعا مي کنه... ولي خب يه جوري نگام مي کنه که انگار ...... :(((((((( تقصير من چيه؟ من يه کودکم.... :( گفتم شايد حالش خوب نيس مث روزاي قبلنا که حالش خوب نبود و انقدر پيله مي کرديم که مي خنديد ولي وقتي برگشتم ديدم داره تو راهرو با يکي بلند بلند و شادمانه مي خنده... به نظرت چرا اين طوري مي کنه ريحانه؟ منم ديگه حرفي نزدم... رفت....