از خواب كه پا شديم رفتيم يه چيزي بخريم ،آقاي مغازه دار پولمان را قبول نكرد ....(!!!!!) رفتيم مدرسه ديديم نوه ي جنابعالي شده معلم خط ! .... خلاصه اينكه هدي نازنينت كم كم داره با اين افكار فوق العادش از دست ميره ... من مي خوام چند قرن بخوابم ...من نمي خوام كنفرانس فيزيك بدم ،امتحان تاريخ و ديني بدم ...من شايد فقط بخوام برم سر كلاساي ادبيات ...اونم نه امسال، پارسال...
سولي پو، چوطارو؟ نبينويام غمگين باشويا ...بعدشم تو كه منو ديوونه كردي ..... بالاخره چي؟