سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ذهنم قفل شده است.

 

چرا هوا آفتابی نمی شه؟


من خسته ام با این که از ساعت 7  شب تا همین الان که 9 صبح باشه خوابیده ام. من دلم می خواهد بخوابم. با این که توی خواب هایم یکسری اتفاقات مسخره می افتد. و من تمام مدت در خواب از دست یکنفر فرار می کنم که توی خواب هم دست از سرم بر نمی دارد. من دیگر خواب هایم را دوست ندارم من خواب های 3 هفته پیشم را دوست داشتم. گذشته از این حرف ها لااقل توی خواب لازم نیست به دیگران فکر کنم. و به این فکر کنم که چه کسی از دستم ناراحت است و باید چه کار کنم. من دیگر خسته شده ام از هر کسی که از دستم ناراحت است.

من از اردو برگشتم دلم می خواست به جای اردو سر کلاس بنشنیم من اردو را دوست نداشتم من از اردو های برفی خوشم نمی آید مخصوصا اگر با خودم دستکش نبرده باشم. پس برف بازی هم منتفی می شود. من دستکش ندارم. من دلم می خواست روی برف ها بگیرم بخوابم و به هیچ چیز فکر نکنم. من دلم می خواهد بخوابم. من دلم نمی خواهد به تکلیف های عقب مانده فکر کنم. من دلم برای هری پاتر تنگ شده است! من دلم برای جومونگ من دلم برا... من دلم برای....تنگ شده است.

روی سر در مغزم نوشتم تعطیل است تا اطلاع ثانوی به هیچ چیز فکر نمی کنم

خسته شدم. کاش می شد باز هم بخوابم.


+تاریخ چهارشنبه 88/9/18ساعت 4:52 عصر نویسنده polly | نظر