معلوم نيس؟

منم معلم ميشمااااا :)

پس وبلاگ من چي؟ :) شادتون نکرد؟ سال جديد و شاگرداي جديد مبارک! خوبي اول مهر ها اينه که درس تعطيله! من اول مهر ها رو خيلي دوست دارم... گرچه امسال نداشتمش :)

آري آري زندگي زيباست... زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست :) خواهش ميکنم :)

خب مونده که مونده! من هم اعلامم رو نخوندم! هنوز تا شب خيلي مونده. ما يه رفيق داريم هميشه آخر تعطيلات! دقيقا روز آخرش اس ميزنه تکليفا رو مي پرسه! ديروز يه ذره فعاليتشون رو بيشتر کرد يه روز قبل از تموم شدن تعطيلات تکليفا رو پرسيد! يه همچين آدميه! دفعه پيش که يه خروار تست آرايه داشتيم شبي که فرداش ادبيات داشتيم بعد تعطيلات اس داده "ادبيات کار داشتيم؟" من فاجعه ي تست هاي آرايه رو براش توضيح دادم. خيلي ريلکس گفت باشه و رفت... حالا زياد خودتو اذيت نکن!

فلفل اون مساله اي نيست! يادش مي گيرم. مشکلي که الان دارم اينه که دارم دقيقا به پارسال همين موقع فکر ميکنم و به اين که چه قدر باشکوه بود و من چه قدر خوشحال و مضطرب بودم و شب به سوداي سر زلف توام خواب کجاست مي خوندم... تقطيع رو ياد مي گيرم... ولي پارسال هيچ وقت برنمي گرده....

همين الان بهش فک کن :)

خيلي طبيعيه... چون منم امروز براي خودم صداي اسب در مي اوردم و مي خنديدم...

ايش ايش... خوشم نيومد!

وا تقطيع کردن کل ديوان حافظ که کاري نداره! من تو اين چند وقت بيشتر از ديوان حافظ تقطيع کردم! حالا خيلي دوست داري بشين تقطيع کن... کار ديگه اي داري؟ :دي

هدي منم با تمام وجودم عاشق قاسمي ام! خصوصا هر يکشنبه که معلم جديد فلسفه مون رو مي بينم که بيشتر از اون چيزي که فکرش رو بکني ازش بدم مياد. بيش از پيش عاشق قاسمي مي شم (از بس ناصر خسرو خوندم و تو کتاب راجع به ارادتش نسبت به حکومت فاطمي صحبت کرد همش به جاي قاسمي مي نويسم فاطمي! خوبه حالا کسي نياد به خيانت متهمم کنه!) اگ تو قطب بودي منم قطب کلاس قاسمي بودم که سر المپياد نرفتم و به جاش قاسمي بلند شد و رفت و اين زنه به جاش اومد ... اه هدي... کي ميخواي بياي منو از دستش نجات بدي؟ :( هدي دقت کردي بچه ها معمولا معلمايي که با تمام وجودشون درس ميدن رو خيلي دوست دارن...؟ مثل شفيعي البته شفيعي رو بابت اينکه در عرض کمتر از يک سال فراموشم کرد هيچ وقت نمي تونم ببخشم... هدي فکر کنم اول مهر قاسمي رو ببينم. به گمونم خيلي خوشحال باشه چون جاي کلاس سوم انساني عوض شده و به يه مکان خيلي مناسب تر از کلاس ما رفته! و قاسمي بيچاره هميشه شاکي بود که چرا صداي جيغ و ويغ دبستاني ها مياد تو کلاسمون...

ئه هدي! همين الان بهت نظر دادم و راجع به قامت منکسر روشنگريا حرف زدم! آره آدم هر چه قدر هم تقطيع بکنه موهاش کم ميشه ولي قامتش منکسر نميشه! ولي فک کن من بخوام يه صفه تست مثلثات بزنم! همونجا در جا جان به جان آفرين تسليم کردم! هدي نه واقعا يه لحظه فکر کن من چطور مي خواستم تست مثلثات بزنم؟ هوم؟ واقعا چطوري؟ ولي هو من واقعا واست متاسفم که فقط يه سال دانش آموز انساني بود گرچه الان مي توني به عالمه کتاب بخوني ولي انساني بودن خودش افتخاريه....

هدي به جان تو من کم کاري نکردم! دختر خوبي بودم سر کلاس گوش کردم، تستامو زدم! الان بهم بدي بگو تقطيع کن بلدم فقط يه خرده طول مي کشه! تازه اين خانومه گفت تا آبان! هنوز تا آبان مونده ديگه! تو که آباني هستي بايد بدوني لااقل... ازت اين چيزا انتظار ميره حدايتي! خب اگه اون موقع که تو داشتي تقطيع سماعي رو ياد مي گرفتي منم مي اومدم تقطيع سماعي رو ياد مي گرفتم کي اون سوسک هاي بادام رو مي شمرد و آب جوونه هاي سيب زميني رو مي گرفت؟ کي هدي؟ بگو کي....؟

دير گفتي آخه... گذاشتم ديگه! آره تسک معلم ادبيات ما هم همش ميگه شما تا آبان اينا رو ياد ميگيرين! آذر ديره ديگه...

آخه تقطيع سماعي که از آسمون نازل نميشه، بايد اندکي صبر داشت.... مي شه از کلاس بيرونم نکنين؟ الان يه کمي بلدمااااا :دي