• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : پشت پنجره ...
  • نظرات : 18 خصوصي ، 72 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نرگس 

    سلام پلي جون! بابت کتاب ها دمت گرم،خيلي قشنگ بودند.حالا چون مي دونم دلت خيلي براشون تنگ شده يکي دو تا تيکه شون رو برات مي نويسم: ليف به جاسمين گفت:وقتي زمانش برسه من هم آدين رو سرمشق قرار مي دم و... بعد به جاسمين نگاه کرد و دوباره گفت:البته اگر... قبولم کند.جاسمين دست ليف را گرفت و جواب داد:احتمالا قبول مي کند!

    ***

    در يک صبح دل انگيز بهار در سال بعد وقتي دلتورا غرق در شکوفه بود و زنبور ها از شيره ي گل ها سرمست بودند و پرندگان در هوا آواز مي خواندند،جاسمين لباس حرير سبزي به تن کرد،مو هايش را با گل آراست و آماده شد تا براي ديدار ليف به تالار قصر برود.

    مي بيني اينقدر اين دو تا کتاب رو خوندم که همشو از برم.

    حالا مي خوام دو تا ديالوگ بنويسم تا يادي کرده باشم از جيمز:تو خيلي کمتر از اوني که فکر مي کردم شبيه پدرتي، جيمزاز خطر لذت مي برد! امکان نداشت منو ارشد کنن من و جيمز دائم درحال مجازات بوديم اما لوپين پسر خوبي بود و مدال گرفت! (البته مي دونم از هري پاتر خسته شدي)

    پاسخ

    سلام! منورمون كردي نرگس جون!كي گفته من از هري خسته شدم؟ راستي دلم خيلي برا اون كتاب ها تنگ شده! يك پيش در آمد هري پاتر دارم همش در مورد قبل از تولد هريه وقتي كه جيمز هنوز ازدواج نكرده بود يكي از داستان هاي جيمز و سيريوسه مي خواي برات پرينت كنم!(البته اگه پرينتر جوهر داشته باشه) حتما خيلي خوشت مي ياد و اونم حفظ مي شي! دوستت دارم!