منم دارم از دست مي رم !
سحر نشسته بودم زير پنجره،وقتي پا شدم سرم محكم كوبيده شد به لبه ي در پنجره ... اشكم داشت در ميومد ... هر چي فحش و محش بلد بودم نثار در پنجره نموديييييييييييييييييم!