• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : شوق فشار دادن يك عروسك پارچه اي
  • نظرات : 31 خصوصي ، 38 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خوابي ديدم ...خواب ديدم در ساحل با خدا قدم مي زنم .بر پهنه ي آسمان صحنه هايي از زندگي ام برق زد .

    در هر صحنه دو جفت جاي پا روي شن ديدم .يکي متعلق به من و ديگري متعلق به خدا .

    وقتي آخرين صحنه در مقابلم برق زد . به پشت سر و به جاي پاهاي روي شن نگاه کردم .

    متوجه شدم که چندين بار در طول مسير زندگي ام فقط يک جفت پا روي شن بوده است .

    همچنين متوجه شدم که اين در سخت ترين و غمگين ترين دوران زندگي ام بوده است .

    اين واقعا برايم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم . خدايا . تو گفتي اگر به دنبال تو بيايم .در تمام راه با من خواهي بود ولي ديدم در سخت ترين دوران زندگي ام . فقط يک جفت جاي پا وجود داشت

    نمي فهمم چرا هنگامي که بيش از هر وقت ديگر

    به تو نياز داشتم . مرا تنها گذاشتي .

    خدا پاسخ داد : بنده ي بسيار عزيزم .من در کنارت هستم و هرگز تنهايت نخواهم گذاشت

    اگر در آزمون ها و رنج ها فقط يک جفت جاي پا ديدي . زماني بود که تو را در آغوشم حمل مي کردم .

    پاسخ

    بازم هدي ضايع شد من اينو وقتي کلاس دوم بودم خوندم!(دارم بهت بي رحمانه مي خندم)