• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : شوق فشار دادن يك عروسك پارچه اي
  • نظرات : 31 خصوصي ، 38 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + معلم قديمي 

    آخي. ژلي جان چه قدر مادرانه درباره ي علاقه به عروسك هاي پارچه اي نوشته اي. زمان شما كه خوب است .عروسك هاي ويژه اقلا تو ويترين مغازه ها وجود داره. هر وقتت از دست بچه لوس هاي فاميل حرصت گرفت ميري پشت ويترين يا به بهانه ي خريد داخل مغازه يه دل سير عروسك رو ورانداز مي كني و دست به سروروش مي كشي. آخرش هم ميگي ببخشيد حالا يه گشتي مي زنم بعد مزاحمتون مي شم. و با دل خنك از مغازه اي كه صاحبش احتمالا فهميده پيچونديش بيرون مياي.

    اما ما اون وقتها كاملا شرايط عقده اي شدن را داشتيم چون تو ويترين مغازه ها هم چيز دندون گيري نبود(خاطرات دهه شصت كه معرف حضورتون هست؟). البته بگم اينجانب به دليل داشتن روحيات ويه ي شبه پسرانه استعداد حسرت خوردن نداشتم.

    به مادر جان هم از قول ما عرض كنيد بذارن سير بازي كنين اگر نه مادر كه شدين،‏مثل بعضي مادرهاي حسرت كشيده ي امروزي (دور از جون حسرت كشيدن شما)هي ميرين براي فرزندان گوگولي اسباب بازي هايي كه دلتون خواسته ميخرين و ...

    پاسخ

    انشاالله پرورشگاه زديم. اون قدر براي بچه هاي عزيز اسباب بازي مي رخم که حوصله ام سر بره!