وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
بدون عنوان
نظرات :
3
خصوصي ،
6
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مهر
وقتي ميفهمم ناراحت هستي يا ناراحت بودي عجيب دلم .......
کاش راهنمايي بوديم و دهها بار شيشه ي هر دري که مانع بود رو به هزاران قطعه ي شفاف تبديل ميکردي و با اينکه ما نگران مي شديم خودت و دوستان سوم ب ايت ......شاد شاد شاد
دلم براي همه ي سوم هاي اون سال تنگ شده
به قول تو قد فندق
براي تک تکشون
...
پاسخ
اون روزي که شيشه رو شکوندم مدرسه نبودين... ولي فرداش بودين، يادتونه؟ منم دلم براي تک تک لحظات راهنمايي ام تنگ ميشه.... همه جا... هميشه....:'(:'(:'( کاش بازم شيشه ها رو مي شکوندم و خانوم کلاهدوز بدون اينکه ازم بپرسن چرا يا براي چي فقط لبخند ميزدن.... راهنمايي تنها جايي بود که اين کارو مي کردن...;-)