• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : ديشب
  • نظرات : 1 خصوصي ، 42 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    واي پولي خيلي حال ميداد !
    يعني ديوونه ي اون وقتايي بودم که تو وسط حياط خل بازي در مياوردي
    من بهت مي گفتم دختر خانوم!
    که مثلا نميشناسمت

    بازم اگه جيغ بزني همين کارو مي کنم اما !
    پاسخ

    آره بهم رحيمي پور هم مي گفتي هو! يادته هي من رو از خودتون دور مي كردين كه اين دوست ما نيست؟ يادته جنوب دست كردم تو كيك ديدي تو گفتي اين با نيومده اين با ولنجكيا اومده ؟ :)) اون موقع هايي كه تو حياط مي دويدم يكي از بهترين لحظه هاي زندگيم بود... اينكه يهويي از شما كه آرام و سلانه سلانه دارين راه مي يان جدا شم و برم دستهام رو بكوبونم توي در حياط تا باز شه و بروم هي بدوم توش... هي بدوم توش...
    اه پو يادآوري نکن اون روز کذايي رو ! همون روز که سن پطرزبورگ ديدين ...
    من از اون روز فقط خاطره ي چسبيدن به شوفاژ نماز خونه رو يادمه ، و يه عالم پتو که رو خودم انداخته بودم .




    البته چند تا چيز کوچولوي ديگه رو هم يادمه ، که ميره تو مخزن الاسرار في اعماق قلوب هدي و پولي !
    پاسخ

    ولي من از اون روز يه عالمه چيز ميز يادمه! يادمه ما تو تاريكي بوديم و تو يهو ... :دي! يادمه براي اينكه اون شب مدرسه بمونيم تا تونستيم خودمون رو به آب و آتيش زديم و كلي دليل و برهان و استدلال و اصرار و اينا اورديم.... بعد همه مي گفتن بذاريم پنج شنبه ... تو نمي دوني تو نمي دوني.... من يادمه كه تو سرماخورده بودي. يادمه كه رفتي و من كلي غصه خوردم كه رفتي چون وقتي بودي بهمون داشت خوش مي گذشت.... مي بيني؟ جديدا توي جواب نظر هام تومار مي نويسم ...
    زنــدگــي را بــت هــايــي مــي ســازنــد

    کــه از ديگــران مــي ســازيــم!


    امــروز مــي ســازيــم،

    ديگــر روز خــراب مــي کنيــم!


    تــو بــت بــرفــي کــوچکــي بــودي

    کــه از خجــالــت آب شــدي!

    حــالا مــن مــانــده ام بســوزم

    يــا بســازم . . .

    پاسخ

    واقعا مت ... واقعا؟ يه ارديبهشتي مي گفت. آدما مهم نيستن. همون چيزي كه با از اونا مي سازيم مهمن! توي يه راهروي تاريك بهم گفت... يادته يه روز مونده بوديم مدرسه اول دبيرستان بوديم؟ توي راهروي آزمايشگاه دبيرستان به دبيران راهنمايي نشسته بوديم... عبدو و عارفه هم توي استراحت دبيران بودن ... بعد من رفتم استراحت دبيران... كه بعدشم مجبور شدم بلند شم برم پيش دوست نرگس كه يه جوري مساله رو بپيچونم كه كسي متوجه نشه ما راهنمايي ايم... يادته؟ سن پطرزبورگ ديديم؟
    اوه چرا اين روزا نت خلوت شده؟؟؟؟؟؟
    همه دارن زيست مي خونن...
    ..
    يا شايد جامعه شناسي...
    يا نه دارن حسابان حل ميکنن.
    روزي 8 ساعت...
    يا شايدم دارن کلاس ميرن
    کلاس زيست
    پاسخ

    نه بابا! من هي مي يام اينجا مي بينم هيچكي نيست! ميگم حتما خوابن بازم! ميرم پيش جامعه شناسي... گاهي هم همين جوري بيخود و بي جهت مي چرخم... مي دوني چيه؟ اگر من بودم به جاي اين خزعبلات جامعه شناسي (همون تعريف كليد ها و ويژگي هاي اساسي جهان اسلام و جاهليت كه معرف حضورت هست!) مي اومدم يه درس رفتار اجتماعي درست و حسابي مي ذاشتم! بچه هاي مردم بدونن چه طوري بايد تو زندگي اجتماعي برخورد كنن. اونوقت اگر همچين درسي بود اين چند وقته مثل گنگ ها تو زمين خدا را ه نمي رفتم ....
    دلم امتحان اجتماعي ترم ميخاد..
    بيا برام درس توضيح بده..
    همون قد شيرين....
    جفتمون 20 ميشيم ب لطف اون اسما:دي
    پاسخ

    ئه... تو بيست شدي؟ من بيست نشدم نوزده شدم! چرا من بيست نمي شم همش؟ آخ متي عالي بود... كاش يكي هم الان بود برام جامعه شناسي رو با همون اسما برام توضيح مي داد! الان اين آقائه برنز گرفت ....واي عالي بود متي ... دوباره ياد اون موقع افتادم كه دور حياط راه مي رفتيم و من با استرس هي فكر مي كردم كه اگر نرسيم براي بقيه درس ها داستان بسازم هيچ كدومشون رو هم يادم نمي مونه ... :دي
    من کد امنيتي ها رو درس ميزنم..اما همش ميگ
    مد امنتي را درس وارد نکرديد...
    ايشششش
    ...
    پاسخ

    حالا اون امتحان زيستو چند شدي؟ هموني كه نرگس غايب بود ديگه؟
    اما دادن 20 تا نظر واقعا در توانم نيس....
    ياد اون 2 شنبه اي افتادم ک محبوبت اومده بود مدرسه...
    اون روز بد ترين امتحان زيستم رو دادم...
    پاسخ

    هوم؟ كدوم دوشنبه؟ آهان اون روزي كه بهتون نگفتم ازم متنفر شدين؟
    دلم ميخاد تو حياط مدرسه راه برم بعدم جيغ بزنم
    نمي دونم چرا اما...
    اوه ...خداي من ...مياي بريم حياط؟؟
    تو هم جيغ بزن اما من اين دفه با کمال خوش حالي ميگم تو دوست مني..
    بامن نسبت داري...
    هعي...
    دلم تنگوليده...

    پاسخ

    آره اتفاقا همين ديروز داشتم به نرگس مي گفتم كه دلم براي حياط مدرسه تنگ شده كه توش بدوم بعد حواسم باشه كه پام روي خط هاي كاشي هاي حياط نره... بعد ديدي روش رو كنه اونور نگاه كنه... بعد كه به پشت سرم برميگردم شما همتون در فاصله ي دوري از من باشين كه بهم مي گين باهام نسبتي ندارين... بعد بدوم بيام پيشتون بگم اااااااه... بچه ها لوس نكنين خودتونو.... دلم شب هاي مدرسه رو هم مي خواد كه بعد از اون كارشبانه هاي كوفتي بيام تو حياط و جيغ بزنم و براي آسمون دست تكون بدم .....:)
    دلم مي خاد نظراي اين پسته بشه 40 تا نمي دونم چرا
    :)))))))))))))))))))))))
    پاسخ

    اتفاقا من داشتم فكر مي كردم چه قدر اين روزا وبلاگم غريبه... يه گوشه افتاده واسه خودش. منم ديگه فقط ميام نظراش رو مي خونم و ميرم حتي حال جواب دادن هم ندارم.... خيلي غريبه .... يه گوشه ي اين دنيا با يه عالمه بازديد و نظر هم كه به زور دو رقمي ميشه.... :)
    + خال خال 
    همه ش دارم فک ميکنم اين که گفته ارديبهشت به ديدنت ميايم يعني چي؟
    حالا يعني تاارديبهشت نميخواد به ديدنت بياد؟
    اينقد دير؟
    اين خوشحالي داره؟




    هوم



    من هيچ وقت تو رو درک نميکنم........

    پاسخ

    لابد اين شعر رو هم يه ارديبهشتي گفته ... يه ارديبهشتي مثل من كه شما نمي فهمينش....


    واي...

    دوس دارم از اين اس ها!

    منم چندوقت بود هروقت شرو مي کردم گريه کردن گوشيم زنگ ميزد.

    دعايم کن.

    پاسخ

    ئه... چرا من تا حالا گريه تو رو نديدم؟
    :(
    پاسخ

    نبينم فلفل نخنده ...:(
    و تيکه در خونمان بود !
    پاسخ

    بود؟ هست!!!!!!
    ارديبهشت ..
    ياد ِ پستاي ارديبهشتي ِ خودم افتادم .. :( :)
    پاسخ

    و پستاي ارديبهشتي من... و پستاي ارديبهشتي همه ي ارديبهشتي ها... و شمردن روزهاش و نفس کشيدن تو لحظه لحظه اش.. هعي... :)
    بَح .. ارديبهشت ...
    ايشالله خيليييييييييييي زود مي رسه ..
    خيلي خيلي زود ..
    :)
    پاسخ

    زودتر از اون چيزي که فکرشو بکني مياد و همه چي رو راس و ريس مي کنه و يه نسيم آهسته و لطيف از خودش به جا مي ذاره و ميره ... آخ ارديبهشت... آخ ارديبهشت....:)
     <      1   2   3      >