سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب بعد از نماز عشا کابوس هر شب کودک درون محقق شد ....

و من آرام محزون این روز ها ...

کم کم داشت تبدیل می شود به من ناآرام گریان بعد از این روز ها....

داشت سعی می کردم خودم را میان چین های چادر نماز قایم کنم که کسی مسیج زد؛

پیشاپیش به همه ی اس ام اس های تبلیغاتی لعنت فرستادم،

و بعد از آن به هر چه اس ام اس فورواردی است،

و آرزو کردم که ای کاش مثلا دیدی باشد که می گوید: یک خودکار نارنجی حسین برام خریده هر وقت باهاش می نویسم یاد تو می افتم.

یا مثلا نرگس باشد که در جواب مسیج تکراری هر روز ام حرف خودم را برایم تکرار می کند: هر چه قدر دمه غروب غمگینه ... به جاش امید طلوع تسکینه...

غروب های این چند وقته واقعا غمگین است. نماز های مغربش هم غمگین است .... بیت بعدی شعر را درست و حسابی یادم نمی آید. ولی تا جایی که یادم هست می گفت : خیال روز وصال شیرینه ...

داشتم می گفتم یا شاید اس ام اس های وقت و بی وقت ضحی باشد که هر کدام برای خودشان موضوعی دارند! یادم افتاد که ساعت کاری ضحی ساعت 4 و 5 صبح است. وقتی بعد از سحری قشنگ خوابت برد بیدارت می کند که مثلا یک سوره ی قدر بخوانی یا برایش دعا کنی و از این قبیل کار ها ...

یا شاید کوثر که می گوید بهش زنگ بزنم یا تاریخ بعدی همایش قرآن را می دهد ...

یادم افتاد که زینب فقط جواب می دهد. باید بهش بگویی "سلام بر بی معرفتا" تا "علیک" ی بفرستد و نا پدید شود ...

شاید هم نگین باشد که از این شکلک های خوشحال و خندان می فرستد و من هم متقابلا ....

همه ی این فکر ها رو که کردم. خودم را جمع کردم و بلند شدم ....

مسیج آمده بود. از طرف یک دوست نه چندان نزدیک (از نظر جغرافیایی): "گریه نکن پلی... باز اردیبهشت به دیدنت می آیم"

همین طور که چهار شاخ مانده بودم که ببخشید؟ چه شد؟ الان گوگل ارث آمد از توی اتاق من فیلمبرداری کرد و بلافاصله مخابره کرد فرستاد همه جای دنیا که ایشون فهمیدن؟ 

اشک هایم که از این رسوایی خجالت زده شده بودند خودشان رفتند! گفتند اگر قرار است هر دفعه این طور رسوا شویم نباشیم بهتر است...

من ِ آرام خندید....

.

.

خدایا ...

می بینی...

نه من گناهی دارم ...

نه هیچ یک از مردم این آبادی دنیا ...

خودت دل هایمان را خیلی نزدیک آفریدی ...

.

.

.

پ.ن: حالا برایم ناراحت شدن و خسته شدن دیگران از ناراحتی این روزهایم کاملا معنی دارد، دوستان ببخشید که خوب نبودیم... خوب نیستیم... (هم از نظر حالی هم از نظر اینکه آدم خوبی نبوده ایم کلا!)

پ.ن:  دعایمان کنید. باز هم اردیبهشت به دیدنتان می آیم .... :)


+تاریخ پنج شنبه 91/5/19ساعت 6:33 عصر نویسنده polly | نظر