• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : ديشب
  • نظرات : 1 خصوصي ، 42 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    زنــدگــي را بــت هــايــي مــي ســازنــد

    کــه از ديگــران مــي ســازيــم!


    امــروز مــي ســازيــم،

    ديگــر روز خــراب مــي کنيــم!


    تــو بــت بــرفــي کــوچکــي بــودي

    کــه از خجــالــت آب شــدي!

    حــالا مــن مــانــده ام بســوزم

    يــا بســازم . . .

    پاسخ

    واقعا مت ... واقعا؟ يه ارديبهشتي مي گفت. آدما مهم نيستن. همون چيزي كه با از اونا مي سازيم مهمن! توي يه راهروي تاريك بهم گفت... يادته يه روز مونده بوديم مدرسه اول دبيرستان بوديم؟ توي راهروي آزمايشگاه دبيرستان به دبيران راهنمايي نشسته بوديم... عبدو و عارفه هم توي استراحت دبيران بودن ... بعد من رفتم استراحت دبيران... كه بعدشم مجبور شدم بلند شم برم پيش دوست نرگس كه يه جوري مساله رو بپيچونم كه كسي متوجه نشه ما راهنمايي ايم... يادته؟ سن پطرزبورگ ديديم؟