• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : وصف حال
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ببين.

    خوب سلام يه چيز واضح و مبرهنه!امروز فك كنم با اينبار چهار بار به هم سلام كرديم.

    به اين نتيجه رسيدم كه وقتي تلفنو قطع ميكنم بايد يه چن ديقه اي بشينم رو تختم و اصن به رو خودم نيارم پاي تلفن بودم.

    بعد چند ديقه برم بيرونو اگه احيانا كسي بم گفت خسته نباشي بهش بگم من خيلي وقته قطع كردم و الان داشتم وسايل عربيمو آماده ميكردم؛ باور نميكني بيا ببين!

    يه همچين حالتي بايد باشه. چون در غير اين صورت ترور ميشم.

    بنده از دو دور اونو بازي كردن و يك عالمه از اين توپ زرد كوچولو ها زدن به ديوار برگشتم.

    بعد لوستر هاي خونمون به مقدار زيادي كج شده و يه تيكه هاييش هم شكسته و خورد شده و ريخته پايين و ما ازشون بي خبريم؛ مثلا! اصن هم تقصير ما نيست كه از اين توپ هندونه ايا پرت ميكنيم و ميخوره بهشون و تا يه ساعت اين ور اونور ميرن. ما از خونه برداشت باشگاه رو داريم. يه باشگاه با سقف بلند...

    بعدشم اينه كه من فهميدم هر وقت به خودم يادآوري مي كنم فردا فلان روزه و يادم باشه؛ يادم ميره. همش تقصير اول اون فيزيك و بعدشم اين رياضيه كه ..

    اصن بيخيال؛ ديگه تبريك نميگم و هيچي. و مجبورم بعدش تيكه ها رو به جون بخرم و مردم باور نكنن ازشون يه عالمه خاطره دارم. من فقط سه ساعته كه بيدار شدم و هنوز دارم خميازه ميكشم.

    داشتم به اين فك ميكردم كه امسال كي بريم پارك بانوان؛ به هيچ نتيجه اي نرسيدم.

    و اين كه همين الان يادم افتاد موقع امتحان دانشگاه ها خيلي بي عقلانه(!) است..

    من از الان احساس ميكنم تابستونم شروع شده..

    حيف كه ديره و ظرفيت تلفن امروزت پره وگرنه زنگ ميزدم؛ و برات تعريف ميكردم كه سوده از مريمشون چيا گفته..

    مطهره هم يه چيزايي مي گفت.

    و همچنين اون يكي مريم ميگفت كه جاري محترمش حالش ناخوشه و ديگه كلا قراره ديوار بالا رو بردارن و رفت و آمد دكترا راحت باشه..

    فك كنم جريان خون تو بدنش به هم ريخته انقده بهش شوك دادن و گفتن رحيمي پور هنوز هست و نمير و دووم بيار.

    ديگه احساس چرت و پرت گويي زياد ميكنم.

    ( خميااااااااااازه به چه عميقي! سيستم بدن داغون شده!)

    خوب ميرم كه به تابستونم برسم و وسايل عربي هم خاك بخوره..

    شب بخير!

    انقده دلم برا اين نظر طولانيا تنگ شده بود كه نگووووووووو!


    پاسخ

    آره بابا. بعد اينكه قطع كرديم منم دقيقا چند دقيقه تو اتاق نشستم كه كسي بهم نگه چرا اين قدر با تلفن حرف مي زني. جالب اينه كه وقتي رفتم بيرون و شروع كردم به حرف زدن و مادرم داشتن تلويزيون مي ديدن و حرفاي منو متوجه نمي شدن تهديد كردم كه ميرم با تلفن حرف مي زنما. بعد مادر گفتن كه اصلا اين مدت چيزي بهت نگفتم كه نياي بگي شما هيچ كدومتون به حرف من گوش نمي دين. بعدشم رفتم ديدم جزوه ي كلمه هاي ترم اول عربي ام نيست. حالا كلمه هاش چندان مهم نيست پشتش يه نقاشي كشيده بودم كه اون مهم بود. بعدش كه يه ذره اين ور اون ورو نگاه كردم و نبود به نتيجه رسيدم آخرين باري كه اون دختره پشتش رو ديدم موقعي بود كه داشتم ميرفتم فرهنگ و فرهنگ به احتمال زياد جزوه مو خورده!(اصلا علاقه دارم بگم بعضي كان ها خيلي چيزاي منو خوردن! مثلا همين دبيرستان كلي از وسايل منو خورده! دبستان دو تا كيف نمازم رو خورده! ولي راهنمايي هيچي مو نخورده. راهنمايي مهربونه... هعي راهنماييي...) مها مي گفت اين قدر حسرت نخور. خودمم فكر كردم اگر زياد حسرت بخورم ممكنه تموم شم ما هم خونه مامان بزرگم توپ بازي مي كنم لوستر تا چندين ساعت مشغول تلو تلو خوردنه... آره راست ميگيا ... حتما امسالم بريم پارك بانوان! مي گم بانو ياد اون درساي اختصاصي مي افتم كه هنوز نمي دونم چيه. و اينكه جزوه ي عربي ام گم شده و جزوه هه مهم نيست اون دختره پشتش مهمه... تازه ديروزم دو تا نظر داشتم. صفحه رو بستم باز كردم ديگه نبودش. الان ياد خاطراتم افتادم. كلام كوش برم توش؟ (آخي قافيه رو! كلام كوش برم توش) بذار اين كلمه ها رو حفظ كردم. مي زنگم صوبت كنيم.(چه قدر ما خنگيم كه در طول چند سال گذشته تلفني حرف نزديم همشو مجبوريم الان جبران كنيم! والا!)