• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : براي امروز
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + maha 
    اوووووه...
    منم اتفاقا داغ کردم...اما...من عاشق نيستم(واي خداي من...!!)
    راستش ديگه خسته شدم...از خرداد...از اين برنامه تکراري...از درس نخوندن تو خونه و استرس به جون خريدن...و باز درس خوندن توي مدرسه...و وقتي زنگو ميزنن و به خودم ميام ميبينم هنوز 40 صفحه از کتاب مونده...و دلم ميخواد تو همون دو دقيقه تا جايي که ميتونم اطلاعات بگيرم...و وقتي قيافه چروکيده از عصبانيت ناظم رو ميبينم ترجيح ميدم برم سر جلسه...و باز گند زدن امتحان...که وقتي سر برميگردونم ميبينم عارفه داره تند تند مينويسه دلم يهو ميريزه...مثلا دوتايي با هم نخونديم و تو اون لحظه شروع ميکنم به تحليل اينکه هوش آدما متفاوته و عارفه هر چند نخونده اما همه مطالب رو به ياد مياره پس من نبايد خودمو با اون مقايسه کنم و به خودم قول ميدم که از دفعه بعد بخونم;از همون قولهايي که آدم به خودش ميده و دو دقيقه بعد يادش ميره...و وقتي از اين افکار ميام بيرون ميبينم که بازهم جزو 5-6 نفر آخرم...
    و اومدن از سر جلسه امتحان بيرون و صحيح کردن سوالا با بچه ها و حساب کردن نمره که جز خراب شدن بقيه ي روز هيچ فايده ديگه اي نداره...و دوباره رفتن به خونه و توضيح دادن گندي که زدم(و خدارو شکر مامان شرايط رو درک ميکنه و ميذارتم به حال خودم)...و باز علافي تا شب و نشستن پاي ياهو و ساعتها چت کردن و چرخ زدن تو وبلاگها و دوباره دانلود کردن کتاب و خوندن دوباره بعضي از قسمتهاي "ورونيکا" و تلفنهاي طولاني با فرزانه و سردردهايي که 24 ساعته و در تک تک مراحل همراهيم ميکنن و...
    واقعا ديگه داغ کردم...از اين برنامه تکراري...و کشدار شدن ايام امتحانات...و اينکه هنوز درسم نيمده... استرس افتاده به جونم که همه توقع رتبه ازم دارن...غافل از اينکه مها يک دونه بيست هم تو کارنامش نداره...
    خسته شدم...
    کاش يکي درکم کنه...
    کاش...
    پاسخ

    اهم... اهم.. (اين الان يعني اينكه مي خوام سخنراني كنم) دختركم، آخه به اين چيزا نيست كه! نه به رتبه است نه به نمره! نه به هيچ چيز ديگه اي. البته من نمي دونم به چه چيزيه چون هنوز خودم كشف نكردم. ولي يه چيزو مي دونم كه ارزش گذاري آدما وابسته به ارزش گذاري آموزش و پرورش نيست! حالا اينا رو ول كن... حال خودت چطوره؟ عارفه باهوشه؟ بابا من اين عارفه رو بزرگش كردم. هوش نديدم توش...(شكلك اين طرف و اون طرف رو نگاه كردن از ترس اينكه يهو سر برسه!) امتحان ها هم تموم ميشه... به نظرت بعدش چي مي شه؟ يه برنامه ي كشدار ديگه به نام تابستون شروع به كار مي كنه.... بعد اون چي ميشه؟ يه برنامه ي كشدار ديگه به نام سوم دبيرستان... بعدش چي؟ يه برنامه خيلي كشدار به نام كنكور.... زندگي سراسر همين برنامه ي كشداره... نبايد خودتو درگيرش كني. بايد در كنار هم راحت زندگي كنين.... نمي دونم.... اين روزا همش به تناقض مي رسم!ناشي از كمبود اعتماد به نفسه... همش هم تقصير اين مدرسه كوفتيه(خوشم مياد همه چي رو تقصير مدرسه بندازم!) راستي... چه قدر خوب كه تو فهميدي اين داغ كردن ناشي از چيه... گرچه خيلي وقت بود كه خودم تجربه اش نكرده بودم... و اين كه دركت مي كنم كه هي ميري ورونيكا رو دوباره مي خوني! منم سوم راهنمايي بودم درست در وقت امتحانات ارميا رو خوندم و تا آخر امتحانا صد دفعه تيكه تيكه مرورش كردم. تا همين چند وقت ژيش هم اين مقوله ادامه داشت! كتابه مال داداشم بودش نگهش داشته بودم خونمون هي مرورش كنم. بعد چند وقت اومد گرفت برد خونه خودشون. ديگه ارميا ندارم حالا....