امروز ي بچه اي از نسل کودکاي جديد توي خانواده مون متولد شد!(اين يني اينکه ما ديگه نسل جوان داريم ميشيم)
اسمش رو گذاشتن رها...
اين ششمين کودک از نسل کودکاي جديد طي 2 سال توي خانواده ي ماست ...
و اين يني ما 6بار بزرگتر شناخته شديم ...
.
امروز سر ورزش رفتيم توي راهنمايي.روي سنگ هاي جاگردشي همون جا ک من هميشه مي نشستم با غنچه هاي گل زر يادگاري نوشتم.
امروز براي اولين بار خودم از پايين پريدم روي سکويي ک اول راهنمايي رديف مي نشستيم روش..و از توت ها خودم چون فکر کردم شاتوته...با صندلي چپ دست سالن امتحانات که توي پيلوت بود حرف زدم. با خود پيلوت هم.با اونجايي ک براي اولين بار با کتوني سياهم ليز خوردم.و با ي جاي ديگه ... و با پله هايي ک از روشون مي پريدم.پله هاي حياط.
براي چيدن دومينو ها رفته بوديم ورزشگاه و دبستاني ها با خانوم قدريان اومده بودن.آخر کلاسشون رفتيم پيش هم.بچه هاي دبستاني داشتن حدس مي زدن ن خانوم قدريان رو ...تهش گفتن 24 سال!
...
و امروز در ميان تمام اتفاق ها،"رها" متولد شد!