ما تو نمازخونه نمي ريم. مي ريم تو كتابخونه! كلي هم تفريح مي كنيم!(واقعا از پارسال بهتره! پارسال عذاب آور بود! جداي اينكه نرگس خيلي دلش مي خواد... بي خيال حالا...) بله منظورت رو مي فهمم. ولي فكر نكنم دستوري از بالا صادر شده باشه.. يبخود نفوس بد نزن! لابد بعد اينكه اين نظرو به من دادي رفتي كلي (ديگه ادامه جمله با خودت) بعد كلي خوشحال بودي كه من تا ساعت نه مدرسه ام و كلا از دنيا دورم!(جه قدر بد! يه عالمه جمله رو هم تلنبار شده دارم!) سركار خانوم معلم زيست دوم راهنمايي هم اون روز منو تو كتابخونه ديد و اسمم يادش نيومد. بعد گفت تو هموني هستي كه اسمت رو به خط ميخي مي نوشتي...! گفتم آره همونم! مي دوني چيه عاري؟ من مدت هاست اسمم رو به خط ميخي ننوشتم! از بعد از يكي از امتحان هاي پاكنژاد براي هميشه اسمم رو به حالت معمولي نوشتم! چه عجيب....