• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : 256
  • نظرات : 7 خصوصي ، 23 عمومي
  • پارسي يار : 0 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    اگر مي دونستم ديدن کامنت من اين قدر اعصابتو اونم روز تولدت مي ريزه بهم .
    هيچ وقت اذيتت نمي کردم هيچ وقت
    ما دور نشديم
    اينا توهمه
    توهم فانتزي
    ما هنوز به هم نزديکيم
    هنوز نزديکيم .
    نزديکيم که من تولدت يادمه
    از چند روز قبل
    و نزديکيم که يه دفعه دلم هواتو مي کنه و بهت زنگ مي زنم .
    و نزديکيم که هنوز فولي صراحتا مي گه خواب بودم
    و مثل خيلي از آدم هاي ديگه دروغ نمي گه به دوست قديميش
    نزديکيم
    من ايمان دارم به نزديکيمون
    فقط چون اتفاقات و روز ها و سختي ها و مشکلات و حتي شيريني ها اين قدر داره زود و تند از برابر چشمانمون مي گذره که بعضي وقتا حس مي کنيم داريم فراموش مي شيم و يا داريم فراموش مي کنيم
    ما نزديکيم
    فلفل داره خودشو مي کشه که يه وقت فراموشي و دوري نکشدش
    خصوصي بمونه لطفا
    دوست دارم به اندازه ي تمام موهاي سفيد شده ي روي سرم .
    باز هم تولدت مبارک
    پاسخ

    من از كامنت تو ناراحت نشدم. از كامنتهايي كه بهم رسيده بود ناراحت شدم! و به اين فكر كردم كه چه قدر اين چند وقته توي اين دنيا تنها شدم.... من خيلي خوشحالم كه تولدتون رو يادم بود ولي دوست داشتم دوباره مثل قبل همه كنار هم بوديم...پيش هم.... و همه چي مثل قبل بود...خانوم اميدي و... راهروي دبيران... و همه چي همه چي....