شدم خورشيد غرق خون
ميون مغرب دريا
منو با چشماي بازت
ببر تا مشرق رويا ...
دلم با هر تپش با هر
شکستن داره مي فهمه
که هر اندازه خوبه عشق
همون اندازه بي رحمه
چه راهايي که رفتم تا
بفهمم جز تو راهي نيست
خلاصم کن از عشقايي که گاهي هست و گاهي نيست ...
!