اي خسيس!
مگه بستني فالوده اي قيمتش چنده؟
حالا كه اينطور شد اصلا نمي يام مدرسه!!!!
پي نوشت: اين بچه لوسا رو ديدي كه هي ناز مي كنن و هي بايد منتشون رو كشيد و وعده قاقالي لي بهشون داد؟
فعلا كه در حال پيكار با امتحانات دانشگاه هستم....
اگه من رو به يه بستني فالوده اي مهمون كني شايد بيشتر بيام مدرسه!
ببين حجمش زياده نميشه
حالا من ميرم شايد بعدش تونستم
دربند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
احتمالا شاعرش مال دربند بوده!
ولي من اصلا ايام خوشايندي در دربند به خاطر نمي يارم؟
شايد منظورت سالن اجتماعاته؟؟؟چه تشبيه عجيبي!
آه!
فراموش نموديم كه غم دوريمان سخت تو را مي آزارد!!
اندكي صبر سحر نزديك است......
اگر خداوند بخواهد، شنبه مورخ 22/3 اين شام صبح گردد و اين شب سحر شود!
پي نوشت: فقط همين دو تا بيت شعر رو بلدم. تازه در درست بودنشم شك دارم! البته هيچ وقت نبوغ من توسط جهانيان شناخته نشد!
فرزند، هميشه شاكر باش، مخصوصا از بابت همه ي الطاف من كه به وبلاگت قدم مي نهم!!!!!
پي نوشت: البته اين يك پند خواهرانست نه مادرانه!
سلام!!
يه خبر دسته اول و تاره از نوع خبراي رسي:
امروز چهارشنبه وفردا 5شنبه اس!!!
نكنه روحته كه داره مي ره بالا ؟؟؟؟؟
يه وقت نميري!!
اون وقت من به كي بخندم؟؟؟؟
يااااااااااااااهو جون نميده...!!
كه چي بشه..؟!
تو از دوران طفوليتت خنگ بودي...!
مي فهمي...؟!
اگه مي فهميدي كه ....!!!
مواظب باش زياد نري بالا!
يه وقت سرت مي خوره به سقف!!!!!!!!!
حقيقت تلخه عزيزم.....!!!
:)
ديووووووووونه اي...!