سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گرد و غبار شهر را برداشته. اگر الان می رفتم مدرسه صبح ها که منتظر سرویس جلوی در بودم، اگر طبق عادت همیشگی ام وسط کوچه ایستاده بودم دیگه هیچی هیچی را سر کوچه نمی دیدم. دیگه نمی تونستم ماشین سبز راننده را که چراغ زنان به طرف من می آمد را ببینم، کیفم را روی دوشم صاف کنم و قدم زنان به طرف ماشین بروم که آرام آرام سرعتش کم می شود.
گرد و غبار شهر را برداشته، دیگه آسمان آبی نیست، گر چه هیچ وقت هم آبی نبود. صبح ها توی سرویس آرام آرام به برج میلاد نزدیک می شدم و هیچ وقت نمی تونستم نوکش را ببینم وقتی با دقت به اطرافش نگاه می کردم درست می فهمیدم که آسمان آبی نیست. یادم می یاد. نزدیک کوچه ی اقاقیا که می رسیدیم برج میلاد را می دیدم که خورشید سرخ از پشتش طلوع می کند. شاید با این گرد و غبار حتی نتوانم خورشید را ببینم.
گرد و غبار همه ی شهر را برداشته، شاید وقتی داریم با ملیکا و فاطمه و ریحانه به طرف در مدرسه ی راهنمایی می رویم دیگر بحث سیاسی نکنیم شاید بحثمان بشود گرد و غبار شهر. دوباره بحث های ساده. حرف های دخترونه.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید وقتی دارم با فاطمه به طبقه بالا می روم که تاریک تاریک است دیگر انعکاس نور خورشید را که از پنجره اتاق خانم مشاور تا به روی کاشی ها آمده را نبینم، من عاشق انعکاس نور روی کاشی ها هستم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید دیگه نتونم توی تاریکی فاطمه را مجبور کنم که چراغ را روشن نکنه و دو تایی توی تاریکی بنشینیم.
شاید با این گرد و غبار، آن قدر کرخت و بی حس شده باشیم که یادمون بره صبح بریم سوار آسانسور بشیم اول نمازخونه، بعد ناهار خوری، آن قدر آسانسور مدرسه را بالا و پایین کنیم تا جایی که فکر کنیم مبادا توی دردسر بیفتیم و و بیرون بیاییم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید صبح وقتی چادر و مقنعه ام را در میارم و توی کمد می ذارم دیگه مجبور نشم از شدت سرما پنجره ها را با شدت به هم بکوبم و ناسزا بگویم . شاید هوا آن موقع گرم تر باشد.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید اگه الان هم مدرسه می رفتیم دیگه صبح نمی تونستیم با نرگس توی حیاط کتاب های درسی در دستمان بگیریم و معنی کلمه و روش های کنسرواسیون را حفظ کنیم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، می دونم که اگه الان هم سر کلاس می نشستم می توانستم نور کدر و ماتی را ببینم که از پنجره های کلاس تو آمده و کف کلاس پهن شده. من عاشق این نورم. نوری که همیشه زمستان ها موقعی که کلاس پر بود از تزیین های 22 بهمن عادت به دیدنش داشتم.
گرد و غبار همه شهر را برداشته، شاید این موقع اگر توی مدرسه بودم زنگ تفریح یک ربعی که با فاطمه و قیچی توی حیاط چرخ می زدم به سختی می تونستم ژاکت آبی و صورتی ای یا سبزی را یا حتی پالتوی سرمه ای را ببینم که صاحبش تمام مدت آستین هایش را بالا می زند و آستین های لیز پالتو دوباره پایین می آیند را ببینم.
گرد و غبار همه جا را برداشته، دنیای ما خاکستری شده.
یادم می افته با این گرد و غبار همه جا تعطیل شده حتی مراکز نظامی، من تعطیلی را دوست ندارم. می خواهم باز هم توی مدرسه باشم.
دوست دارم باز هم برم مدرسه، باز هم برم و در انتظار دیدن پالتوی سرمه ای باشم که چندین ماه به دیدنش عادت نداشتم و وقتی زمستان تمام شد و رفت توی کمد لباس ها فهمیدم چه قدر آرزوی دیدنش را دارم.


ضحی می گه:
وعده ی دیدار ما چهار شنبه، ساعت چهار صبح خونه ی خانم لیاقت
.
به صرف صبحانه.

با کپسول اکسیژن تشریف بیارید هوا خرابه.


+ تاریخ سه شنبه 88/4/16ساعت 2:12 عصر نویسنده polly | نظر

همین چند شب پیش بود داشتم خواب می دیدم دوباره نشستم سر کلاس انشا، بغل مائده، میز بغلی هم فاطمه نشسته دوباره معلم انشا ایستاده بود روی سکو.
و من باز هم داشتم تکلیفم را باز نویسی می کردم. داشتم با خودکار نامرئی الو می نوشتم که یکدفعه معلم انشا اومد بالای سرم و گفت چه قدر قشنگ نوشتی ادامه بده فقط علامت گذاری یادت نره نقطه ی آخر این جمله را بذار و من توی خواب نفهمیدم که هیچ کس حتی اگر معلم انشا باشه نمی تونه رد این خودکار نامرئی را بگیره. اون موقع نفهمیدم.
توی خواب دوباره همون جایی نشسته بودم که یک بار سر نمره ی صفر کلی مسخره بازی در آوردم. فقط برای نوشتن با مداد. نمی دونم معلم ها تکلیف تایپ شده قبول می کنند یا نه! عالیه می گفت ما توی ریاضی صفر نیاوردیم که از انشا صفر گرفتیم و من دلم را گرفتم و خندیدم. با این که بغل دستی ام به خاطر 5 نمره دیوانه وار گریه می کرد. کجای کاری مائده من 20 نمره کم اوردم. چه قدر خندیدیم. جایم عوض شد رفتم نشستم سر جای معلم. به اون 20 نمره می ارزید.

یک بار هم رفتم ایستادم جلوی در از بس حرف زدم. از بس خندیدم. جلوی در هم که ایستادم همچنان داشتم با ایما و اشاره حرف می زدم معلم انشا می خندید. گفت رو به دیوار بایستم و اگر برگردم می اندازتم بیرون. زیاد از بیرون افتادن بدم نمی اومد اما رویم را کردم به دیوار و جم نخوردم.

من دختر پنج شنبه هایم. دوست دارم دوباره سر کلاس زیست بنشینم. و حرص بخورم که به جای شنیدن این حرف ها و نوشتن چیزهایی که تمام و کمال تو کتاب هست می تونستم سر کلاس انشا باشم.

 و حسرت می خورم حسرت اون کلاسی ها را که صدای خنده شان تا کلاس ما می آید.

دوست دارم باز هم پنج شنبه بشود. سر ناهار با قیچی دعوا کنم. که قیچی تو هنوز نمی دونی جای من کجاست زود باش از سر جای من پاشو. دوست دارم دوباره پنج شنبه لیلا را با یک روسری آبی بعد از شنا ببینم. دوست دارم ناهار سرد پنج شنبه ها را بخورم دوست دارم دوباره بعد ناهار سر کلاس زبان ترمی چرت بزنم. دوست دارم دوباره بغل سعدی بشینم و به سختی حرف های معلم زبان را بفهمم و یادداشت کنم.

دوست دارم باز هم دوست دارم انشای پنج شنبه ها را. خسته بعد از ورزش سر کلاس زیست و بعد انشا. انشا.

من دختر پنج شنبه هایم. دوست دارم بیام خونه با یک هفته خستگی بیام و بیفتم. باز هم فکر کنم به تکلیف انشا هفته ی دیگه. تا هفته ی دیگه هم ننویسمش و آخر مجبور شم سر کلاس بنویسم. نوشتن که نه بازنویسی.

دوست دارم. دوباره مازمور ازکلاس بیفتد بیرون. بیرون که رفت من دلم را بگیرم و بخندم. ای.جی هم که ترس توی چشم هایش موج می زند. بگوید: پولی توروخدا خفه شو! الان معلم انشا می یاد تو رو هم می ندازه بیرون.
یادم رفت به ای.جی بگم. من مرغ طوفانم.

دوست دارم الو باز هم به خاطر من بیفته بیرون. می خواد دفتر آبیه را به من بده و من گیر بدم که قبل از من باید بدی فاطمه ویکدفعه صدای معلم بیاد که:
- خانم الهی بیرون... می ری بیرون یا برم؟
و الو بره بیرون به مازمور بپیونده. و مازمور هم بعد ها بگه که من فکر کردم الو اومده من را ببره سر کلاس. و من بخندم.

من دختر پنج شنبه هایم.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

هوا گرمه. دارم به زور سعی می کنم لباس زیر مانتویم را در بیارم. یکی نیست بگه دختر تو نونت نبود آبت نبود. دو تا لباس زیر مانتو پوشیدنت چی بود؟
ای.جی را مجبور می کنم یک سر آستینم را بگیره تا من بتونم لباس را در بیارم. معلم انشا با تعجب نگاه می کنه. انگار داره با چشمانش می گه: این مسخره بازی جدیدته پولی؟
ای.جی می گه: طفلک داره تلف می شه. گرمشه.
نیکی می گه: آره خانم خیلی گرمه.
و من هم شروع کنم به دور گرفتن که مردم! دارم خفه می شم! تو رو خدا نجاتم بدین!
معلم انشا هم بفرستم پایین که یک وقت خدایی نکرده نمیرم!
می رم پایین.

سوم ها امروز امتحان ترم ادبیات دارن. طفلکی ها!  همشون تو راهرو اند، سر راه با چند نفرشون حرف می زنم و آروم آروم می رم پایین. لباسم را که در اوردم جلوی آبخوری یکی از سوم ها خیسم می کنه من هم خیسش می کنم و خلاصه یادم میره که سر کلاس انشا بودم.
از پله ها که بالا می رم  مانتویم تماما خیس. حورا سراسیمه می رسه که پولی بدبخت شدی. چرا این قدر دیر کردی الان میری تو لیست اخراجی ها. چرا لباست خیسه، دیگه حتما می افتی بیرون، یک ساعت داشتی چی کار می کردی؟ که زنگ می خوره.
- بیا حورا زنگ خورد دیگه لازم نیست برم تو کلاس!
معلم انشا جلوی در ایستاده.
-  زنگ تفریح در خدمتتون هستیم پولی خانم!

 

 


+ تاریخ یکشنبه 88/4/14ساعت 11:32 عصر نویسنده polly | نظر

می خواستم مطلب بذارم دیدیم از نظر سوژه پیاده ی پیاده ام.

سریع تر از همیشه مثل برق و باد سوژه بدین.

 


+ تاریخ جمعه 88/4/12ساعت 2:12 عصر نویسنده polly | نظر

صبح از خواب بلند شدم! خمیازه
صبحانه خوردم.
خاله شادونه دیدم خمیازهو دخترخاله ام بلند شد رفت با موبایل حرف زد. on the phone - New!به نظرتون بد نیست من هم برم یک موبایل بخرم پسر دایی ام که 7 ساله شه موبایله داره من سرم بی کلاه مونده.متفکر
همچنان خاله شادونه دیدم.خمیازه(توام باسبز)
دخترخاله اومد و گفت که حالش از خاله شادونه به هم می خوره و کانال را عوض کرد و نشست سریال خانواده دید بعد از یک مدتی هم تلویزیون را خاموش کرد.ابرو
من دوباره تلویزیون را روشن کردم.
زدم زیر آواز.not listening - New!
تماشاخانه شروع شد.
از فیلمش خوشم نمی یاد.قهر
تلویزیون باز خاموش شد.
همچنان آواز ادامه دارد.not listening - New!
چه قدر صدامون قشنگه.not listening - New!
تلویزیون دوباره روشن شد.
فیلم اخراجی ها که از دیروز مانده بود دوباره اومد روی صفحه.
فیلم تموم شد.
تلویزیون دوباره خاموش شد.( فکر کنم اگر یک باز دیگه روشن می شد دیگه جیزی نشون نمی داد چون سوخته بود.)متفکر
من دخترخاله جان دوباره زدیم زیر آواز.not listening - New!
بعد این موبایل دختر خاله زنگ زد و پاشدیم منم رفتم پیش تلفن مبادا فرجی بشه کسی زنگ بزنه و ما نباشیم.on the phone - New!
تلفن برداشته شد، و زنگ زده شد به قیچی جان.on the phone - New!
قیچی جان حالت چطوره رفیق شفیق من! فقط اگر من بفهمم سر کارم گذاشتی بیچاره ات می کنم.منتظر
تلفن قطع شد.
پای اینترنتم.
استاد بزرگم گارفیلد شروع شد. تلویزیون روشن شد. گارفیلد گفت: بچه ها بخورید و یخوابید شما هم مثل من یک روز صاحب برنامه ی تلویزیونی می شید! چه گربه ی نازی!
ناهار.
دوباره رفتم پیش دختر خاله ام.
خوابه.
دارم هری پاتر می خونم.نیشخند
تلفن زنگ زد.on the phone - New!
قیچیه.
سلام قیچی!بای بای
قیچی خبر بد داد. بد بود یا خوب نمی دونم درست یادش نبود خبر چیه.افسوس
با خودم گفتم پولی جان حقته خبر بد بشنوی آن قدر با خبرات تن این طفل معصوم( قیچی) را لرزوندی.نگران
یکی اومد پشت خط.on the phone - New!
هوراااااااااااااا!!!!dancing
نگینه!خنثی
نگین رفت زنگ بزنه به قیچی عجب دنیایی شده هری جان بیا ما هم با هم صحبت کنیم.خیال باطل
دارم با هری صحبت می کنم لااقل اون هیچ وقت ناراحتم نمی کنه.اوه
من ناراحتم؟ کی گفته من ناراحتم؟منتظر
دختر خاله بیدار شد ولی من رفتم خوابیدم.خواب
خوابم.خواب
همچنان خوابم.خواب
چرا تلفن زنگ نمی زنه من با صدای گوش نوازش از جا برخیزم.سوال
زنگ نزد من هنوز خوابم.اوه
سسس..! من خوابم!ساکت
دختر خاله بیدارم کرد.کلافه
چه قدر می خوابی؟مشغول تلفن
زنگ زدم 119.به من زنگ بزن
ساعت 17.
چطوری 119 چرا یک زنگ به من نمی زنی بی معرفت؟گریه
دخترخاله ام رفت.
من موندم تو خونه.خنثی
دارم کارتون می بینم.خنثی
نمی دونم چرا این کارتون یانگوم هیچ ربطی به فیلمش نداره؟متفکر
زنگ زدم قیچی.به من زنگ بزن
سلام قیچی.بای بای
خداحافظ قیچی من با یک نفر دیگه کار دارم.بای بای
دستش بنده، رفتم یک ربع دیگه بیام. توی این یک ربع چه کاری بهتر از زنگ زدن به قیچی؟متفکر
سلام قیچی.بای بای
ای مونس و غمخوارم.بغل
ای بهترین یارم.بغل
به نام نامی قیچی.بغل
همیشه دوستت دارم.قلب
یک ربع گذشت.
دوباره خداحافظ قیچی من کار دارم.بای بای
اینجانب اعتراف می کنم با زنگ زدن به فردی که داشت می رفت بیرون خود را بیش از پیش ضایع کردم.ناراحت
دوباره سلام قیچی.(به خدا ما دیونه نیستیم)on the phone - New!
خداحافظ قیچی.بای بای
تلویزیون دوباره روشن شد.
حوصله ندارم.
خاموش شد.
هری کجایی؟
اومدم نشستم پای کامپیوتر.
اگر حوصلتون سر نرفته می تونم براتون خاطره دیروز را هم تعریف کنم.لبخند
 دیروز از خواب...chatterbox
چرا خمیازه می کشید؟متفکر

 


 

و اکنون جواب های شما:
خیلی ممنون از نظرات روز افزونتان.

سامع سوم: بابا من اینقدر ها هم خوب نمی نویسم من فقط چیزی را می نویسم که می گم.( می دونی من زیاد با خودم حرف می زنم)

قیچی:نمی دونم پوری چه جوری اومده ولی می گم که به تو هم سر بزنه. هی...!

ملیکا: من که گفتم باور می کنم که معدلت بیست شده( برو خودتو سیاه کن من تو لوله بخاری بزرگ شدم) شما خودت نمی خوای ولی من می خوام و نمی شه!

نگین: فرمودم که ناراحت نیستم.

پوری: خیلی باحالی که اومدی! دستت درد نکنه. پیر شی انشاالله مادر. خدا خیرت بده. بازم بیا یک پیرزن تنها چه کار می تونه بکنه تو تنهایی( زیاد جدی نگیر)

رها: تنها چیزی که اینجا نیست محفل خصوصیه باز هم بیاین!

خودم: آدم به خودشم جواب می ده؟

بقیه جواب ها را در وبلاگ خویش رویت کنید.

 

 


+ تاریخ پنج شنبه 88/4/11ساعت 10:27 عصر نویسنده polly | نظر

بالای تخت دختر خاله، پایین تخت پلی کوچولو.
بالای تخت خواب خواب، پایین تخت گیج خواب.
بالای تخت پیش هفت تا پادشاه، پایین تخت توی فکر چیز هایی خیلی ساده تر از هفت تا پادشاه.
بالا ی تخت راحت، پایین تخت تنها دلتنگ.
بالای تخت سکوت، پایین تخت سکوت.
تنها شباهت همین سکوت.

صدای پنکه توی کل اتاق پیچیده
پلی کوچولو روی زمین روی تشک خوابیده.
چشماشو بسته،
خسته،
از اردو برگشته،
ولی خواب رفته.


من دلم می خواست بازم راه برم ولی خب شاید اون دلش نمی خواست!
دوباره رفتم تو آلاچیق تنها نشستم بغل کیفم. داشتم تو دلم به قیچی فحش می دادم که ای فلان فلان شده مجبوری بری با لباس بپری تو استخر که من اینجا تنها باشم؟
آخه قیچی من به تو چی بگم؟
خب تنهایی هم زیاد بد نیست!
سرم را تکیه می دم به دیوار آلاچیق و نگاه می کنم.
ولی هیچ چیز نمی بینم.
فقط صدای سکوت آلاچیق را می شنوم.
نمی شنوم.
سکوت شنیدنی نیست.

خسته ام. خسته. خسته از روزهایی که گذشتند. خسته ام  از سال هایی که بوده ام ولی ندیده ام چشم هایم را بسته ام. درست مثل اینکه صدای سکوت را بشنوم. و حالا بعد از سال ها چشمانم را باز کرده ام ودیده ام.
باید چشمانم را باز کنم. ببینم در دنیای ما اگر زیبای خفته باشی به جایی نمی رسی. اگر صبر کنی تا شاهزاده ی رویا ها بیاید. به مقصد نمی رسی. باید آستین ها را بالا بزنی چشمانت را باز کنی و خودت ادامه بدهی. اگر زیبای خفته باشی. هیچ چیز نمیشوی گرچه زیبای خفته ام هیچ چیز نشد.

می خواهم به راهم ادامه بدهم اما راه ما از هم جدا می شود. و من تنها به راه می افتم. و باز هم تنها هستم. حتی دیگر هری پاتر هم نیستم. فقط تنها هستم. حتی هری پاتر را هم کنار گذاشته ام. دیگر تکرار نمی کنم.
- یه آدم معمولی و پیش پا افتاده است، مثل پدرش متکبر و خودخواهه، یک قانون شکن بی کم و کاست، خوش حال و راضی از معروفیتش، عاشق جلب توجه، بی تربیت و پررو!
دیگر هری پاتری نمی شناسم.
من فقط تنها هستم.

ناراحت نیستم. فقط سر در گمم. تلفن روی گوشم است.
باز هم مثل همه ی تابستان ها.
من و تلفن. دوست قدیمی ام!
باز هم نمی خواهم قطع کنم. باز هم نمی خواهم تنها بمانم، سر در گم بمانم. می دانم که...


تو رو خدا( با لحن خودم بگین یا لحن لیلا اگر چه هر دوتاش شبیه همه (تفاهم!)) نگویید که چرا این قدر دپرس!
قول می دم دیگه دختر خوبی بشم دیگه به این چیز ها فکر نکنم!
ولی به نظرم بد نیست کمی هم ناراحت باشم، این پر جادویی دلش تنوع می خواد.
خب در این روزهای تنهایی که هیچ هم صحبتی به غیر از اون آقائه توی 119 ندارم( باور کنید زنگ می زنم و با اون حرف می زنم) انتظار دیگه ای هم می شه داشت؟

اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود!

هی...!


+ تاریخ چهارشنبه 88/4/10ساعت 10:16 عصر نویسنده polly | نظر

دارم فکر می کنم مزاحمم نشید!

هی این دوستان گرام (!) گفتند پولی جون ول کن این همه آپی را آخه دختر تو چه قدر آپی؟ اما کو گوش شنوا اونقدر آپ بودم که الان حرف برای زدن ندارم!
یکی نیست بیاد بگه آخه گل دختر شما بذار 24 ساعت از آخرین مطلبت بگذره بعد بیا مطلب بذار! اما حیف که هیچ کس نیست! از صبح تا حالا نشستیم پای این تلفن اما زنگ نخورده که. خیلی نامردی تلفن!

دارم با خودم فکر می کنم خب چی کار می تونم بکنم!
به جان خودم اگر این حرف را الان به مامانم می زدم بلافاصله صحیح کردن برگه ها را ول می کرد و می رفت من را می نوشت کلاس بسکتبال! آخه چرا متوجه نیستین دست های من تنها کاری که می تونه بکنه اینه که روی کیبورد قرار بگیره! سر و کله زدن با یک توپ زبون نفهم را بلد نیست!
داشتم با خودم فکر می کردم شاید بهتر باشه سال دیگه تکلیف هایم را تایپ شده بذارم در اختیار معلم گرامی آخه دیگه اصلا با مداد و کاغذ حال نمی کنم! یعنی سر و کله زدن با اونا برام معنی نداره این کیبورد و اون مانیتور را ترجیح می دم! شاید سال یگه دوستام به به جای روان نویس و خودکار برای تولدم بهم نرم افزار و سی دی و سری جدید ماکروسافت وورد را هدیه بدن! دنیای ما هم شده مجازی دوستامون هم شدن مجازی! چه دنیای مجازییه!

اگر قرار باشه سرگرمی های دنیای واقعی کلاس بسکتبال باشه ترجیح می دم برم توی صفحه مانیتور نه توی زمین بسکتبال! چرا دنیای مجازی کلاس تابستونی نداره؟

کاش مدرسه ها هم مجازی بود! دیگه لازم نبود هلک و هلک بلند شی سوار سرویس بشی و توی این دود و دم یک ساعت تا مدرسه بری تمام این راه را برگردی. کاش می شد تمام مدت جلوی مانیتور نشست! کش می تونستی معلم مدرسه ی مجازی را هک کنی و تمام مدت زمانی که اون داره حرف می زنه را بری بگردی! چه زنگ تفریح بزرگی!

فکر کنم کم کم دارم می رم تیو صفحه ی مانیتور. کمک...کمک....!


+ تاریخ یکشنبه 88/4/7ساعت 11:52 صبح نویسنده polly | نظر

سر خیسم را گذاشتم روی متکا و برام مهم نیست که متکا هم خیس بشه!
دلم می خواد الان تلفن زنگ بزنه قیچی باشه باهاش حرف بزنم بگم قچی بکن... قیچی با این فشار من بازی نکن!
دلم می خواد پلی باشم، و وقتی دارم با دوستم حرف می زنم مجبور نباشم وقت ارزشمندی را که می تونستم به شادی و خنده بگذرانم با میر حسین تلف کنم دلم می خواد هیچ وقت هیچ وقت کسانی به اسم میر حسین موسوی، زهرا رهنور، فائزه هاشمی و چیزی به اسم سیاست را نمی شناختم!
دلم می خواد بخوابم اما زیاد خوابیدم کار دارم، باید بلند شم ولی هنوز نگاهم به تلفنه صبر کن شاید کسی زنگ بزنه.
تلفن را برمی دارم دفتر تلفنش را زیر و رو می کنم به دفترچه اش شماره اضافه می کنم و پاک می کنم شماره ی خونه مون رو میگیرم، اشغال می زنه!
رویم را برمی گردانم یعنی اینکه با تلفن قهر کردم، چرا زنگ نمی زنی بی معرفت؟ تو فقط باید صبر کنی تا من برم حموم بعد زنگ بزنی؟ زنگ بزن تلفن! زنگ بزن.
زنگ می زنم قصه گوی گویا همون جایی که برا همه قصه می گه می شینم و قصه گوش می کنم! تلفن تو خیلی بی معرفتی چرا  برای یک قصه این همه پول می گیری 200 تومان  می دونی من برای 200 باید یک صفحه فیلم نامه تایپ کنم؟ تو این چیز ها را می فهمی تلفن؟
دوباره قهر کردم و رویم را برگرداندم تلفن چیزی نمی شه که یک زنگ بزن! دوباره رویم را برمی گردانم تلفن را بر می دارم صدای زنگش را تغییر می دم! شاید فرجی شد صدای این زنگ جدید را شنیدم!

دلم می خواد تا ابد روی همین تخت دراز بکشم چرا نمی شه یکساله مثل زهرا رهنورد دو تا دکترا بگیرم و بشم فول پروفسور و برم همه جا جار بزنم و پز بدم و پرورشگاهم را بزنم! چرا نمی تونم یکساله دیگه مدرسه نرم بشینم تو خونه بغل این تلفن! به هر کس دلم می خواد زنگ بزنم و به همه بگم که به من زنگ بزنن!
بلند می شم می خوام دوباره کامپیوتر را روش کنم دوباره بشینم جلوی مانیتور و فیلنامه تایپ کنم. تلفن زنگ می خوره نه از اون زنگا از اون هایی که از طبقه پایین با اون یکی تلفن می زنند. گوشی را بر می دارم.

- مامان می گه اون بستنی ها را بیار پایین.
من بستنی زعفرانی دوست ندارم.

بر می گردم دوباره می شینم پای کامپیوتر اول اون پاورپوینت بعدش هم این حجم عظیم تایپ چرا نمی تونم از این کامپیوتر جدا بشم؟ دلم را می زنم به دریا به قچی زنگ می زنم، با اینکه باهاش قهرم!
یک عالمه سوال در مورد اردو جواب همشو می دونم یکبار از همین قیچی پرسیدم ولی بهانه ی خوبی برای زنگ زدن به قیچیه! لااقل بهانه ی خوبی برای زنگ زدن به قیچی در حالت قهره.
در طول 20 دقیقه تلفن 20 بار با قیچی قهر کردم.(خودتون حساب کنید در هر دقیقه چند بار) بعدش هم باز همون طوری قهر تلفن را قطع کردم و به تایپم ادامه دادم.
منظر، مرضیه، سعید، اسد، سعیده، گودرزی، اسماعیلی و ...
 گیج شدین؟ این اسم شخصیت های فیلمنامه است. اسم یک عالمه آدم که می خوان از هم طلاق بگیرن. مثل اسم فیلم.

اومدم نشستم جلوی تلویزیون.
- تلویزیون هیچی نداره!
- چرا؟
- این ساعت که می شه دیگه برنامه هاش تموم می شه، کم میاره!
جرات نمی کنم به دادشم بگم که کامپیوتر را بده من، برای دیدن چهار تا نظر که آدم جونشو به خظر نمی اندازه.

سفره بازه ساعت 10:13 دقیقه. تلفن بغل مامانم روی فرش دراز کشیده یکدفعه زنگ می زنه.
تلفن را برمیدارم. با من که کار نداره. این موقع شب. صبحش زنگ نمی خوره نصفه شب؟
تلفن با من کار داره چه رویای قشنگی!!

ببینم قیچی دیگه برای من چه خوابی دیده صبح می شه، صبح میشه!

 


+ تاریخ شنبه 88/4/6ساعت 11:57 عصر نویسنده polly | نظر

امشب شب آرزو ها دلم می خواد آرزو کنم آرزوهایی که حرف زدن ازشون هم بعضی اوقات جرم محسوب میشه! اما امشب شب آروزهاست هیچ کس حق نداره به من گیر بده!
اول از همه آرزو می کنم امشب آرزوها اون جوری کع خوبه برآورده بشه!
 آرزو کنم اول برای همه! دلم می خواد آرزو کنم که شب آرزوهای سال آینده صدای این الله اکبر هایی که بوی قرآن سرنیزه می دهد دیگر مزاحم آرزوی های دیگران نشود!
آرزو می کنم که هیچ وقت هیچ وقت فراموش نشم و فراموش نکنم! از فراموش شدن متنفرم!
آرزو می کنم که فراموش نکنم لیلا را فراموش نکنم آقای بل را فراموش نکنم زنگ زدن به قیچی را فراموش نکنم آن چیز هایی که در این زمان برایم فراموش نشدنی اند!
آرزو می کنم که دوستانم هم فراموش نکند آینده ای که می خواستند و فراموش نکنند نوجوانی پر شر و شورشان را!
آرزو می کنم که اگر یک روز آلزایمر گرفتم و همه چی از خاطرم رفت خدا را فراموش نکنم که انشاالله همه چی به یادم خواهد ماند!
آرزو می کنم که پرورشگاهم را بزنم!(این بزرگترین آرزوی منه)
آرزو می کنم....

نمی تونم.
نمی تونم همه آروزهایم را بگویم!
نمی تونم!
آرزوهای من قابل گفتن نیستن!

خدایا خودت هم می دونی من چه قدر آرزو دارم، آرزو هایم را خودت می دونی هرچی خودت می دونی خودت برآورده کن!
خدایا یادت باشه تو آرزوهای من سلامتی همه را یادت باشه!

تا حالا نفهمیده بودم که چه قدر آرزو دارم!!!

آه...!
دلم تنگ شده برای این مکان آشنا!
برای وبلاگ خودم!
چه جای آشنایی!
بیشتر از همه دلم برای خودم تنگ شده بود!
برای پولی!
چه قدر خوبه که آدم دوباره خودش را پیدا کنه!
وای پولی دوستت دارم!

 

راستی یکی از آرزوهای من شامل هری پاتر هم می شه خدیا یادت نره!


چه پست مسخره ای شد! آدم نصفه شب مطلب بذاره همین می شه دیگه!
خب چی کارکنم شب آرزو هاست نه صبح آرزو ها!


+ تاریخ پنج شنبه 88/4/4ساعت 11:21 عصر نویسنده polly | نظر

روز بود
و همه خوشحال بودند
و امیدوار در تکاپو
به امید صبحی تازه
مردم اهل بیت را دوست داشتند
و امام را
و قانون گرایی را
پس به سبز هم لبخند زدند
و به پرچم ایران هم
.......
روز موعود فرارسید
و همه شاخه گل یاس به دست
فوج فوج آمدند
 گل ها جمع شد
صندوق ها شمرده و خوانده شد
و ناگهان تو فریاد زدی
هوا سرد شد
طوفان گرفت
و رعد و برق
آسمان دلمان را تیره و تار کردی
پس سبز چه بود؟
مگر اهل بیت چیزی جز ولایت گفتند؟
.........
و حالا
شب گذشته
 و روسیاهی به ذغال مانده است
هیچ صندوقی ابطال نشد
اما
تو باطل شدی
و کارنامه خدماتت
و شعارهایت همه بی رنگ شدند
حتی الله اکبرت هم بوی قرآن های سر نیزه را میدهد

برگرفته از وبلاگ گل دختر


+ تاریخ سه شنبه 88/4/2ساعت 1:44 عصر نویسنده polly | نظر

دارم خواب می بینم خواب می بینم رفتیم اردو اونم کجا؛ مدرسه مدرسه بردتمون اردو، مدرسه !!!! خواب می بینم می خوام یک چیز را به لیلا بگم اما یک نفر نمی ذاره هی می ره و می یاد سرم را برمی گردونم می بینم دوباره پیش لیلا ست می گم لیلا تو رو خدا من می خوام چهار کلمه باهات حرف بزنم اما اون دختره هم همین طوری داره حرف می زنه می دونم که کیه و می دونم که تو عالم بیداری چه قدر ازش بدم می یاد ولی هر کاری می کنم نمی ره ظهر می شه ساعت 3 می شه دوباره زنگ می خوره می گم لیلا من می خوام یک چیزی بهت بگم باهام راه می افتیم و می ریم ، از راهرو ی مدرسه می گذریم و می ایستیم همونجایی که همیشه لیلا می ایستاد .تا می یام دهنم را باز کنم لیلا ماشین مامانش را می بینه بی رحمانه به من می خنده و می ره. با خودم فکر می کنم چی می شد اگر این خواب ها را نمی دیدم چی می شد اگر خواب می دیدم دوباره کلاس چهارمی ام دوباره روی سکوی کلاس ایستادم و می خوام سه دقیقه ای اجرا کنم باز هم می خوام برای همه دوستانم چیز هایی رو بخونم که دوست دارم نمی دونم چرا خواب نمی بینم دوباره سر کلاس چهارم بغل عارفه نشسته نمی دونم چرا خواب نمی بینم می رم عارفه را بغل می کنم و می گم معذرت می خوام نمی دونم چرا خواب نمی بینم با هانیه سرسره بازی می کنیم نمی دونم چرا خواب نمی بینم که بهترین دوستم هانیه است نمی دونم چرا خواب نمی بینم کلاس پنجمی ام و ...

دلم می خواد خواب ببینم دوباره کلاس پنجمی ام دوباره با غزال داریم برای عید غدیر یکی از برد های مدرسه را تزیین می کنیم می دونم که دوباره اون روز برنمیگرده می دونم که من و غزال دیگه هیچ کدوم از برد های دبستان را تزیین نمی کنیم فقط می خوام خواب ببینم!

دلم می خواد خواب ببینم دوباره کلاس چهارمی ام دوباره امتحان فارسی ام را بد دادم و دوباره معلممون می خواد باهام حرف بزنه دلم می خواد دوباره ببینم اون همه ترس و دلهره را مد ت هاست که نترسید ام!

دلم می خواد خواب ببینم دوباره کلاس دومی ام دوباره ترس و هیجان دوباره مسابقه ی مشاعره دلم می خواد دوباره توی مسابقه ی مشاعره به نرگس کمک کنم دلم می خواد دوباره ببازم دلم می خواد دوباره نرگس گریه کنه و معلم قرآن بیاد دلداری اش بده! دوباره...

می خوام خواب ببینم دوباره دارم هنجره ام را پاره می کنم برای اینکه نوه وننه اومدن دلم می خواد دوباره مثل اون روزها جیغ و داد کنم دلم می خواد خواب بببینم نوه از در کلاس بیاد تو یه پاچه ش بالا باشه ویکی دیگه پایین ننه بگه::
- نوه آبروم رو بردی چرا اینجوری اومدی سر کلاس!!!
- چیه مگه آقام گفته هر وقت رفتی دست به آب پاچه هاتو بزن بالا شلوارت خیس نشه!
دلم می خواد دوباره بخندم!

دلم از این خواب ها نمی خواد از این خواب هایی نمی خوام که توش لیلا ها خبیثن و قیچی ها نازکنارنجی و موج اف ام ها اتو کشیده و لفظ قلم دلم از این خواب ها نمی خواد!

دلم خواب نمی خواد دلم می خواد بدوم بدوم و بدوم دوباره بدوم جریان هوا را با تمام صورتم احساس کنم دلم می خواد یک خط راستو مستقیم را بدوم و نیازی به هیچ دور زدن نداشته باشم(من از این متنفرم وقتی می دوم مجبور بشم دور بزنم ) می خوام آنقدر بدوم که از نفس بیافتم و بگم که این بهترین لحظات زندگی بود!

دلم می خواد بشینم توی راهرو اون راهروی قدیمی نه راهرویی که قرار بازسازی بشه  سرم را به دیوار تکیه بدم و سقف را نگاه کنم همون سقف پر از ترک که زیرش کلی خاطره داشتم می خوام سقف را نگاه کنم و با خودم لیخند بزنم!

دلم می خواد آروم بشینم سر کلاس و الکی به معلم لبخند بزنم اون هم عصبانی بشه و من را بندازه بیرون(من تا حالا از کلاس نیفتادم بیرون ولی لطف خاص خودش را داره)دلم می خواد سر یک درس جدی یک دفعه بزنم زیر آواز دلم می خواد همه چند لحظه مات و مهبوت نگاهم کنند معلم هم چند لحظه شکه بمونه بعد کلی دعوام کنه و بندازتم بیرون من هم در تمام مدت هی بخندم دلم می خواد از توی حیاط زیر باران آنقدر بچرخم تا سرم گیج بره و دیگه نتونم بلند بشم دویاره بارون بیاد آب جمع شه وسط حیاط دست نسیم را بگیرم و دوتایی از توش بدویم وای چه حالی می ده!

دلم می خواد یک روز از خواب بلند شم و به جای صبحانه شیربرنج سرد بخورم، دلم می خواد یک روز با دمپایی برم مدرسه و عینک داداشم را بزنم و کلی بخندم!

دلم می خواد سوار تاب بشم تاب بخورم و با تمام وجودم حس کنم جریان هوا را. دلم می خواد آنقدر بالا بروم که پایم برسد به سر شاخه های درختان و از همان جا یکدفعه بپرم و بچرخم و بدوم و توی آب بالا و پایین بپرم دلم می خواد دمپایی پوشیده باشم تا تمام پایم خیس بشود از نفس بیفتم و لبخند بی رمقی به همه بزنم و راه بیفتم آرام آرام راه بروم مثل فیلم ها غروب بشود دوربین مرا از دور نشان بدهد که دارم ا یک کوه بالا می رم پشت سرم خورشید داره غروب می کنه!

دلم می خواد بدون هیچ دلهره ای کتاب های هری پاتر را برای هزارمین بار بخونم و دلم نمی خواد از این بزرگتر شم تا دیگه نتونم هری پاتر بخونم، دلم می خواد تلفن را  بردارم و زنگ بزنم الهه و دوباره باهاش 95 دقیقه حرف بزنم دلم نمی خواد از این بزرک تر بشم تا الهه را فراموش کنم دلم می خواد ساعت یه ربع به یازده زنگ بزنم به لیلا دلم نمی خواد بزرک تر از این بشم که دیگه نتونم تا ساعت 3 نصفه شب بیدار بمونم.

دلم می خواد مثل پر سبک بشم باد منو ببره این ور اون ور از اونجا همه را ببینم و دلم برای هیچ کس تنگ نشه
اگر دیدید یک نفر داره از آسمون براتون دست تکون می ده اون منم!


+ تاریخ دوشنبه 88/4/1ساعت 11:10 صبح نویسنده polly | نظر