سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو داری درد می‌کشی، مهربون درونم داره می‌میره. بی‌رحمِ درونم داره می‌گه هر مریضی، هر سرماخورده‌ای خوب می‌شه. چه تو حالشو بپرسی، چه نپرسی. چه نگرانش بشی چه نشی، چه قلبت براش تند تند بزنه چه نزنه. بی‌رحم درونم می‌گه تو جون می‌دی ولی اون حتی نمی‌فهمه نگرانشی. پس بهتره لال شی و بشینی یه گوشه. از گفتن چه خیری دیدی؟ چه فرقی بود بین نشون‌دادن اون همه دوست‌داشتن و نشون ندادنش؟ حالام سکوت کن. دلسوزی و دلتنگی دلایل خوبی برای تکرار یه اشتباه نیستن.

 

مهربونِ درونم ولی داره جون می‌ده، از تصور اینکه دیروز حالت بد بوده. اگر هنوز همه‌ی وجود مهربون بود و به دو تکه بی‌رحم و مهربون تقسیم نشده بودم امشب می‌موندم پیشت و سرمو می‌ذاشتم کنار سرت و نفس هاتو می‌شمردم. مثل همه‌ی شب‌هایی که به خاطر خواب‌های آشفته‌ت دلم ریخته‌بود، یه زمانی می‌دونستم موقعی که دستات تکون‌های آروم و عصبی می‌خورن یعنی خوابت برده. و اون تکون‌ها به خاطر فشارهای طول روز بود. دست‌هاتو سفت می‌گرفتم تا تکون نخوره. ولی افاقه نمی‌کرد، پس تا وقتی که خوابم ببره نفس کشیدنت رو تماشا می‌کردم. و بعدش فکر می‌کردم اگر یه روزی نبینمت چی؟ اگر یه روزی برسه که خسته کف علیمحمدی کنار هم خوابمون نبره چی؟ اگر یه روزی برسه و نتونم این نفس‌هاتو نگاه کنم چی؟ و یه بار به خاطر همین زدم زیر گریه. تو از صدای گریه‌ی من بلند شدی و بغلم کردی. فکر کردی خواب بد دیدم و ترسیدم. ولی من از ندیدن تو می‌ترسیدم. هیچ‌کدوم از اینارم نگفتم. فقط بیدار موندم و روشن شدن هوا رو تماشا کردم.

 

حالام دلم داره می‌ریزه از تب و شب‌های سختِ تو. ولی چه فرقی می‌کنه. بودن یا نبودن من برای تو هیچ تفاوتی نداره، برای خودم هم هر دوش دردناکه. حالا فقط انتخاب کرده‌ام به طرز متفاوتی درد بکشم.

 

خوب می‌شی. همه‌ی سرماخورده‌های عالم خوب می‌شن. منم بدون اینکه تو حالمو یپرسی خوب شدم... عشق دروغ بزرگیه که ما به دنیا گفتیم تا قشنگ نشونش بدیم....


+تاریخ دوشنبه 97/8/14ساعت 12:12 صبح نویسنده polly | نظر