سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به کمد خالی ام نگاه می کنم!

تنها چیزی که از آن کمد باشکوه که بهش افتخار می کردم باقی مانده تکه از گل سر خواهرم است که مدت ها پیش شکسته. گل سری که روزگاری روی سر خواهرم یوده بعد فقط یک روز به روی سر من آمده و بعد شکسته.

...................

صبح است صبح آخرین روز.
امروز روز آخر است.
من اهمیتی نمی دهم اصلا فکر نمی کنم به تنها چیزی که فکر می کنم این است که فردا دوباره این جا می آیم فردا چهار شنبه است سر کلاس دینی می نشینم تازه وقتی زنگ کلاس می خورد یادم می افتد که باید با عالیه قدم بزنم. و روز های باقی مانده به تولدم را می شمارم.
وقتی به خودم می آیم می بینم که تولدم گذشته است و من این جا هستم. 14 ساله.

................

به کمد خالی ام نگاه می کنم هیچ کاکتوسی درونش نیست و این یعنی که تمام شد کاکتوست به آن جایی رفت که سر نوشت برایش رقم زده بود و تو این جا هستی روبه روی یک کمد خالی.

.............................

صبح است صبح آخرین روز.
فکر می کنم دوباره چهارشنبه می شود سر کلاس ریاضی می نشینم غر می زنم امتحان می دهم ،تمرین حل می کنم ،درس گوش می دهم.
وقتی دوباره به خودم می آیم می بینم که همین دیروز بود که ضحی ساعت ها برای رفتن معلم محبوب ریاضی اش گریسته بود.همین دیروز بود که من با خودم فکر کرده بودم دیگر به هیچ وجه امکان ندارد معلم ریاضی در جایگاهش ببینم و همین دیروز بود که معلم ریاضی در را بسته بود و رفته بود.

...........................

دلم می خواهد تمام وسایلم را از توی کیفم بردارم و همان طور که دوست داشتم دوباره توی کمدم بچینم و هر روز صبح بیایم و لبخند بزنم.
دوست دارم قابلمه ای روزگاری تویش لوبیا برای آش رشته ی معلم اجتماعی آورده بودم را از توی کیفم بردارم و دوباره توی کمد بگذارم.

.............................

صبح است صبح آخرین روز.
فردا چهارشنبه است. توی راهرو برای کار پروژه می دوم. فلاسک ها را توی دستم می گیرم و لبخند می زنم.
ما به یاد می آورم که مدت ها پیش توی کلاسور اف ام مطلبی در مورد پروژه ای که خاطره شد خوانده ام.

......................

کمد من خالی است نه کاکتوسی تویش است نه قابلمه ای همین چند لحظه پیش بود که اف ام عکس برگردان های روی در کمد را کنده بود دو تایش را روی شیشه ی عینکم چسبانده بود.
من خندیده بودم. و این یعنی خاطره.

......................

صبح است صبحی باشکوه.
روز آخر باشد یا نباشد مهم نیست.
مهم این است که این صبح صبحی باشکوه است.
معرکه است. فوق العاده است. بی نظیر است.
صبح است.
یادمان باشد خورشید همیشه نخواهد ماند. شبی هم در پیش است.
و چه کسی گفته شب ها بدند؟
که با من طرف است!!!!

....................

در کمدم را می بندم.
خالی بود. پر شدو خالی شد.
روزها رفتند. لبخند ها رفتند، معلم ها در را بستند، و همه چیز تمام شد پرونده سال تحصیلی 1387 -88 بسته شد.
فردا خورشید طلوع خواهد کرد.
اگر چه شب ها بی نظیرند.


+تاریخ سه شنبه 88/2/29ساعت 5:6 عصر نویسنده polly | نظر