سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قرار بود بعد از این همه امتحان یک روز خوب داشته باشیم بهش می گفتیم تولد قیچی! قرار بود روز آخر امتحان را به بهانه تولد قیچی کمی خوش بگذرونیم تولد بگیریم بازی کنیم شاید اون بازی با توپ پینگ پونگ قدیمی که مدت ها بود از سرمون افتاده بود رو دوباره می کردیم اما وقت به این کار ها نرسید. گویا روز آخر امتحانات قرار بود خیلی بهمان بد بگذرد که همه یادشان بماند....!

این هم شد تقدیر و تشکر و دستتان درد نکنه آخر روز با چی مواجه شدیم با این که اگر امتحانات خستمون کرده می تونیم با خانواده بریم پارک معلوم نیست خانواده ی ما بنده خداها  بیکارند یا ما سنمان نصف شده است که برویم پارک....کسی نبود بیاید بگوید با این بچه ها این روز یک کمی کنار بیایید بیچاره ها که کامپیوتر نیستند دکمه ریستشان را بزنی دوباره شروع به ادامه ی روال قبلی شان بکنند. انسانند ناسلامتی احساس دارند عاطفه دارند گویا 14 سالشون هم هست بهشون می گن نوجوان! انگار ما فقط قراره برای نوجوانی شعار بدیم!

کسی نبود بگوید چرا این سوم های بیچاره این طور گریه می کنند یا لااقل از خودش سوال بپرسد که سوم ها که خوب بودند می گفتند می خندیدند حالا چرا این طور شده اند. انگار در این چند هفته سوم ها هر چیزی بودند به جز آنچه که هستند گویا گروهی این بنده خدا ها را با پرتقال اشتباه گرفته و قصد گرفتن آب پرتقال را داشتند. همه سوم ها را ریخته بودند تو دستگاه آبمیوه گیری....کاری هم نمی شود کرد....هیچ کاری....

گر چه امروز دوشنبه است...اما یک کلاس سومی دلخون دوشنبه و سه شنبه نمی فهمد فقط می فهمد که امروز بعد از دو هفته امتحان به طرز عجیبی به او بد گذشته است....احساس می کند آب پرتقال است....

خسته شده است.....


+تاریخ دوشنبه 88/10/28ساعت 6:32 عصر نویسنده polly | نظر