سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمی خوام دوباره این حرف را تکرار کنم. اما من کیک تولد نداشتم. یعنی امسال کیک تولد نخوردم. معنی کلی اش اینه که در روز 27 اردیبهشت و روزهای پس از آن از هیچ شیرینی فروشی یا هر چیز فروشی دیگه ای هیچ کیکی به مناسبت تولد پولی توسط خانواده تهیه نشده.

شاید همین هم باعث می شه که کسی نفهمه آقا جون من 14 سالمه 14.

خب همین جوری ادامه داره مثل این که باید بعد از هر تلفنی به در دیوار بخورم اصلا نگران نباشین بلایی سرم نمی یاد فقط یک ذره خانواده ی محترم تعجب می کنن که چم شده! خب من چیزیم نشده فقط ذهنم یک کمی بیش تر از زمان های دیگر مشغوله همین!

چه کسی خواهد دید ؟ قسمت آخرا جومونگ را بی تو ؟
گاه می اندیشم خبر مرگ جومونگ را با تو چه کسی می گوید !

آه.. قسمت آخر جومونگ.

حتما خیلی از شما اصطلاح انگار همین دیروز بود رو شنیدین شاید این اصطلاح خیلی کلیشه ای تر از اون شده باشه که من بخوام دوباره ازش استفاده کنم ولی تا الان که بشر به این فکر نیفتاده برای اصطلاح انگار همین دیروز بود معادلی پیدا کنه پس من مجبورم این اصطلاح را با وجود تمام کلیشه ای بودنش تکرار کنم.انگار همین دیروز بود...

توی راهرو راه می رفتم طبقه ی دوم مدرسه ی راهنمایی برام ناآشنا بود. روی شیشه در اتاقی که با تمام وجود ازش بدم می آد یک کاغذ چسبانده شده بود. لیست دبیرستان های... چه می دونم؟ امتحان ورودی! تا این اسم به نظرم رسید تنم لرزید. همین پارسال بود که ندای امتحان ورودی راهنمایی تن همه را می لرزاند. با خودم گفتم من الان کلاس اولم کو تا اون موقع. کم کم دور شدم از اون زمان... از کلاس های طبقه پایین خداحافظی کردم و یک پشته خاطره خوب در کلاس دوم رو بستم و حالا...

با انزجار به کتاب دینی نگاه می کنم و روی کتاب های دیگر می اندازمش.تنها کتابی که بازش می کنم کتاب آمادگی دفاعیه. اما اون رو هم زود می بندم. خدای من! سال سوم دوره ی راهنمایی تحصیلی؟ باورم نمی شه!

 

حتما خیلی از شما اصطلاح انگار همین دیروز بود رو شنیدین شاید این اصطلاح خیلی کلیشه ای تر از اون شده باشه که من بخوام دوباره ازش استفاده کنم ولی تا الان که بشر به این فکر نیفتاده برای اصطلاح انگار همین دیروز بود معادلی پیدا کنه پس من مجبورم این اصطلاح را با وجود تمام کلیشه ای بودنش تکرار کنم.انگار همین دیروز بود...

نمایش تصویر در وضیعت عادی

آن زمان که جومونگ را می بینی ، روی خندان تو را کاشکی می دیدم !
چه کسی باور کرد ؟ جنگل جان تو را آتش عشق جومونگ خاکستر کرد ؟

نگاهی به کتاب می ندازم و شروع می کنم به خواندن. تلفن کم کم از روی گوشم آن طرف تر می رود محلش نمی گذارم تا این که صدایی از آن طرف خط به گوش می رسد تلفن را روی گوشم صاف می کنم و کتاب را هم می خوابانم روی تخت. خواهرم می گوید با این کار باعث می شوم شیرازه ی کتاب خراب شود. ولی هیچ وقت همچین اتفاقی برای من نیفتاده افتاده؟اهمیتی نمی دهم.

انگار همین دیروز بود خدای من سال های دبستان مثل یک عمر گذشت شاید درست باشه زمان برای انسان های پیر زود تر می گذره نه من پیر نیستم نه نه..! من فقط 14 سالمه! 14. شاید بزرگ شدم شاید دارم پیر می شم زمان مثل برق و باد می گذره در حالی که من هیچی ازش نفهمیدم. درسته که کیک 14 سالگی ام رو نخوردم ولی این چیزی رو عوض نمی کنه. من پیر نیستم. من بزرگ نشدم من هنوز هم پولی کوچولو هستم. پولی کوچولویی که دیروز باورش نمی شد داره وارد راهنمایی می شه و امروز باورش نمی شه که داره از راهنمایی دور می شه.

از راهنمایی متنفر بودم. دوست نداشتم از دبستان جدا شم. دوست نداشتم سرسره بارفیکس، علی کلنگ، دبستان رو ول کنم و وارد راهنمایی بشم و حالا دارم با خودم فکر می کنم چرا همچین اسم مسخره ای روی علی کلنگ گذاشتن! من جدایی از راهنمایی را با آغوش باز می پذیرم راهنمایی عزیزم فقط یک سال دیگر با توام و بعد از آن می روم شاید دوست خوبی برایت نبودم ولی تو برایم دوست خوبی بودی.

شاید همین فردا بیایم و بگویم انگار همین دیروز بود که یک سال دیگر از آن روز های طلایی را پیش رو داشتم و الان پشت سر...


+تاریخ دوشنبه 88/6/16ساعت 11:23 عصر نویسنده polly | نظر