سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این یک مساله خیلی ساده است که توی فضا نه هوا وحود داره نه جاذبه پس خودکار هایی که روی زمین به دلیل وجود هوا و جاذبه به راحتی می نویسنند توی فضا به دلیل عدم وجود هوا و جاذبه نمی نویسند. خیلی ساده است نه؟! حالا اگر یک کسی بخواد به فضا بره نمی تونه از خودکار استفاده کنه برای همین محقق های آمریکایی دنبال درست کردن خودکاری بودن که به دست فضانورداشون بدن تا بتونن با اون ها بنویسن حالا این که موفق شدن یا نه را نمی دونم ولی محقق های روسی یک فکر بهتر برای نوشت افزار فضانورداشون کردن اگر گفتین چی؟
بهشون مداد دادن!


فکر کنم قبل از این که به دنیا بیام بیش تر از الان جا داشتم. روی بتری هایی نشسته بودم که معلوم نبود آقای راننده به چه منظوری گذاشته بود ته اتوبوس. خب این هم یک تجربه ی جدیده؟ ولی هر چی هست تجربه طاقت فرساییه. 

مساله خیلی ساده تر از چیزی بود که جلوه می کرد. ما ده نفر بودیم که می خواستیم سوار اتوبوس مدرسه شیم.(تا اینجاش که ساده بود نه؟) جا پیدا کردن برای ده نفر کار ساده ای نیست (که همشون هم می خوان بغل هم بشینن) فقط یک جای اتوبوس وجود داره که ده نفری جا می شن اونم ته اتوبوسه. خب چهار نفر که منم یکشون بودم رفتن ته اتوبوس اما دوستان دیگر لطف کردن و زود تر از ما نشستن ته اتوبوس.خب ما الان نه جا داشتیم و نه دوستان در کنار همدیگر بودن. برای کسانی که ته اتوبوس بودن توضیح دادیم که دوستان گل ما شما الان چهار نفرید! شش نفر جلوی اتوبوس نشستن شما می تونید برید و جای اونا بشینید و اونا هم بیاد جای شما.

مساله خیلی خیلی ساده بود. اگر ما با آدم هایی مثل شما طرف بودیم خب مساله همون جوری بود که واقعا بود یعنی ساده لابد شما هم فکر می کنید که اون هم رفتن و نشستن جلو دوستان ما اومدن عقب و به خوبی وخوشی مساله منتفی شد. ولی با عرض معذرت باید بهتون بگم که اگر همچین فکری کردین یک بار دیگر پارگراف دوم رو بخونید.

بعد از بحث و جدل فراوان و از بین رفتن موهای این جانب از شدت عصبانیت(داشتم موهامو می کندم) دوستانی که جای ما رو گرفته بودن گفتن خب برین اون شش نفر رو هم خبر کنید ما بلند می شیم.(از شدت خوش حالی این شکلی شدم)

ما رفتیم شش نفر دوستانمون رو خبر کردیم و اومدیم تا مستقر بشیم. دوستان گفتن :ما؟ ما گفتیم بلند می شیم؟ نـــــــــــــــــــــــــه؟ خب به خوبی و خوشی و سلامتی و میمنت و مبارکی ده نفر ته اتوبوس یودن که هیچ کدومشون جای نداشتن. گفتیم دوستان ما با هم یک زندگی کردیم حالا بلند شین برین یک اون جلو جا هست بشینید اونجا! ولی انگار داشتیم با ستون حرف می زدیم.

خب می دونید بعضی از آدم ها ته اتوبوس که می شینن حالشون دگرگون می شه. خدا هم که می دونست اگه یکذره دیگه این ماجرا ادامه پیدا کنه من کچل می شم. دو تا از دوستان ما هم دچار همین مشکل شدن یکی دیگشون هم به هوای دوستاشون رفتن. ما غریو شادی سر دادیم و گفتیم هــــــــــــــــــــــــورا...! مست پیروزی مون بودیم که یکی دیگه از دوستان برگشتن و مدعی جای قبلی شون بودم دستشون درد نکنه یک کمی هم سر ما داد زدن و ما رو فرستادن روی بتری های راننده ی عزیز.حالا از شما می خوام برین یک باز دیگه پاراگراف اول را بخوانید تا به ادامه ماجرا پی ببرید.


نشسته بودیم پای کامپیوتر و این مطلب را نوشتم تا اومدم این دکمه ارسال را بزنم. به سلامتی و میمنت و مبارکی رفت صفحه ی خانگی و دیگه نه از اون نوشته های ارزشمند خبری بود نه از موهای من.

پولی کچل شد.


+تاریخ یکشنبه 88/5/18ساعت 2:11 عصر نویسنده polly | نظر