سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داشتم به شمشاد های جلوی خونه همسایه نگاه می کردم.
دختری قد بلند عینکی داشت درست از وسط شمشاد ها رد می شد و کیفش میان شاخه ها گیر کرده و بود سعی می کرد خودش را از شر شاخه ها راحت کند. زود دوچرخه ام را کنار کشیدم تا ماشینی که داشت رد می شد لهم نکند. ماشین از جلویم گذشت و فقط یک نظر توانستم خانواده ی سه نفره ای را ببینم که دختری داشتند که با دختر کنار شمشاد ها مو نمی زد.
حواسم به آن ماشین و آن دختر بود که یک دفعه بوق ماشینی من را به خودم آورد پراید سبز رنگی درست جلوی رویم داشت بوق می زد. راننده اش خانمی با عینک ته استکانی بود و پشت آن دو دختر نشسته بودند می توانستم سر تمام دارایی ام که شامل تمام کتاب های هری پاتر می شد شرط ببندم که یکی از آن ها همان دختر چادری بود که توی آن یکی ماشین و بغل شمشاد ها بود.
دوچرخه ام را کنار کشیدم ماشین سبز رنگ از جلویم رد شد و رفت. و کسی که از آن پیاده شد.
دخترکی تلق تولوق کنان به طرف خانه ی ما می رفت طبق عادت همیشگی ام به او لبخند زدم ولی او حتی جوابم لبخندم را نداد حتی سرش را هم برنگردادند. کاپشن و کلاه تنش بود و معلوم بود که حسابی پوشیده است نمی فهمیدم در این هوا گرمازده نمی شود؟
دخترکی دیگر با مانتوی صورتی جلوی در خانه نشسته بود. نمی فهمیدم در این کوچه چه خبر است. سوار دوچرخه ام شدم و می خواستم به راه بیفتم که دخترک بغل شمشاد ها رویش را برگرداند خود من بودم. منِ چند ماه پیش. دخترکی کوچک کلاه به سر هم من 5 ساله بودم. و آن دخترک مانتو صورتی من 7 ساله. دوچرخه ام را به حرکت در آوردم و به طرف آن ها رفتم ترمز دوچرخه را که گرفتم تنها کسی که در کوچه حضور داشت خود من بودم.


درست مثل یک دوست قدیمی، دیگر نگران سلامتی اش نیستی مدت ها پیش بدون اشک و آه از او خداحافظی کرده ای و حالا می بینی که دلت برایش تنگ شده است. به خاطراتت می روی بار ها و بار ها کتاب را می خوانی. خواندن مداوم کتاب درست مثل این است که در دنیای زندگی کنی که همیشه چند قدم جلوترت را می بینی می توانی فریاد بزنی ولی کتاب راه خودش را می رود و در آخر وقتی کتاب را می بندی که هری پاتر بزرگ شده است کسی که مدت کوتاهی شانه به شانه ات مانند یک دوست راه آمده است از تو بزرگ تر است زن و بچه دارد و تو دیگر نگرانش نیستی.!
دنبالش می گردی دنبال دوست گم شده ات اما آن موقع که او برگردد تو از او بزرگتری. این حکایت این کتاب است. مثل سبقت است.
هری پاتر عادت کرده است کسی تولدش را به یاد نیاورد. حتی من هم اشتباه کردم امروز تولد اوست.
تولد هری پاتر مبارک...
در چنین روزی پسری در دره گودریک به دنیا آمد...


+تاریخ جمعه 88/5/9ساعت 8:5 عصر نویسنده polly | نظر