سفارش تبلیغ
صبا ویژن

11 روز دیگر تولد منه!

از دو ماه و 11 روز پیش دارم روزشماری می کنم!

تا آخر های روز حس می کردم روزی جدا چرند داشتم!

رفتیم اردو بسی بسیار خندیدیم! ولی خب دیدن یک مشت فرش و تابلو هیچ لذتی ندارد چه بسا که آدم را یاد بدبختی های زندگی هم می اندازد!

فلشم را در دستانم می چرخانم!

این هم یکی از دوستان من است، بعد از ساعتم!

چه روزگارانی باهم داشتیم!

روز معلم پارسال بود که برای اولین بار دیدمش و باهاش آشنا شدم!همون موقع بود که فهمیدم سال ها بود که منتظرش بودم!فلش عزیزم!

البته مسلما من معلم نیستم که در روز معلم فلش بگیرم ولی این هم مثل خیلی دیگر از وسایل مادرم به کام دیگران است!

داره جومونگ می ده!

جومونگ پرید بالا؛ تسو؛ دارن با هم می جنگن؛ تسو زخمی شد؛ جومونگ فرار کرد... پیام بازرگانی... یک هزار جایزه ی..

.

شما می دونید آدم چه طور می تونه به کسی بفهمونه که دروغ نمی گه؟

از همین جا به تمام کسانی که فکر می کنند من دارم دروغ می گم اعلام می دارم که سخت در اشتباهند!

خیلی بدین که این جا بیایید و رخ به ننمایید! یک نظری بدهید ما را خشنود کنید!

 


+تاریخ سه شنبه 88/2/15ساعت 9:17 عصر نویسنده polly | نظر