سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کتاب دینی همسرویسی رو زیر دستم گذاشته بودم و می خواستم مساله هندسه اش رو براش توضیح بدم ولی مشکلم این بود که نمی دونستم این مساله رو چطوری می تونم حل کنم!
یک بند و زیر لب با خودم می گفتم که اگر F1 برابر F2 باشه چون متقابل به راسن و این دو تا ضلع هم با هم مساوی باشن.... پس در نهایت من چطوری ثابت کنم که FE مساوی DE؟
و همزمان هم داشتم به این فکر می کردم که من هنوز هم که هنوز است نمی توانم مساله های معلم محترم ریاضی کلاس دوم راهنمایی را حل کنم و حتی اگر قله های رفیع علم و دانش را فتح کنم در برابر این مساله همچنان طفل نوپایی هستم که نمی داند این فرض مساله چطور می تواند او را به حکم برساند و چطور می تواند ثابت کند  FE مساوی DE؟

به خیابان نگاهی انداختم و در حالی که ماشین تلق تلق کنان به سوی مقصد می رفت کتاب دینی همسرویسی ام را روی پایم جا به جا کردم و تنها چیزی که نوشتم همین بود: F1 =F2 و بعد از آن هی مدادم را روی ضلع ها و زاویه ها تکان تکان دادم و باز هم به نتیجه نرسیدم و به خودم سرکوفت زدم که دخترک اول دبیرستان این فقط یه مساله ی ساده است که تو از حل کردن آن هم عاجزی آهای دخترک... هوی دخترک... با توام دخترک...
ولی دخترکی که صدایش می کردم در همان لحظه به شکستش اعتراف کرده بود و کتاب دینی و پلی کپی هندسه همسرویسی اش را پس داده بود! و داشت جا مدادی اش را جمع می کرد و به این فکر می کرد که وقتی به مدرسه برسد از نرگس بپرسد که چطور می تواند ثابت کند که FE مساوی DE است.....

وقتی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم تازه فهمیدم که زودتر از روزهای قبل به مدرسه رسیدم چون قبل از اینکه بتونم از رادیو برنامه "یک شروع خوب" رو گوش بدم، جلوی در مدرسه بودم و نتونستم مثل هر روز بشنوم: امروز با انرژی از خواب بلند شدم...این یعنی یک شروع خوب. امروز صبح پرتقال خوردم این یعنی یک شروع خوب! امروز با جیغ جیغ داداشم از خواب پریدم این یعنی یک شروع خوب. امروز برنامه صبح دانش رادیو رو گوش کردم این یعنی یک شروع خوب.
پایم را از ماشین بیرون گذاشتم و با خودم گفتم: امروز از حل یک مساله ی هندسه کلاس دوم راهنمایی عاجز ماندم. این یعنی یک شروع خوب؟ و روی علامت سوال آخر جمله تاکید کردم!

در حال تطبیق دادن خودم با شیوه "هر چی تو کلاس گفته می شه رو بنویس چون بعدا باید امتحان بدی" کلاس دین و زندگی بودم  و احساس می کردم داخل جزیره ای گیر افتاده ام که همه در دور و برم مشغول نقطه بازی هستند و فقط خودم مشغول تطبیق دادن خودم با شیوه ی "هر چی تو کلاس می گن رو بنویس چون بعدا مو به مو باید امتحان بدی"  هستم.

بالاخره توی هر کلاسی لااقل یکنفر باید باشد که جزوه ها را بنویسد که بقیه استفاده کنند. حالا بذار این بار این یه نفر ما باشیم! چیزی ازمون کم نمی شه که...
و در تمام طول مدت زمانی که داخل کلاس دین و زندگی میان دوستان نقطه باز نشسته بودم و در حالی که هر از گاهی ضحی گوشه ی کتاب دین و زندگی ام ستاره ی دنباله دار می کشید دنبال اندک جایی بودم برای نوشتن ادامه مطالب گفته شده چون شیوه ی کلاس بر پایه ی "هر چی می گن بنویس چون بعدا قراره امتحان بدی" بود....

نمی دانم ساعت چطور چرخید که وقتی به خودم آمدم دیدم که سه زنگ ریاضی طاقت فرسا که با افزوده شدن یه عالمه اطلاعات راجع به رادیکال به مغزمان همراه بود تمام شده است....

.

.

.

زنگ در خانه را زدم و با خودم فکر کردم: امروز در حل یک مساله دوم راهنمایی عاجز ماندم... این یعنی یک شروع خوب؟! و علامت سوال آخر جمله را با تردید گذاشتم....

.

.

.

و حالا کسی نمی داند که این مساله دوم راهنمایی چه بود...؟ ...... مساله ی هندسه همسرویسی ام... یا....


+تاریخ چهارشنبه 89/8/19ساعت 5:50 عصر نویسنده polly | نظر