سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امتحان تاریخ را از آخر شروع کرده  بودم آخرین جاخالی یعنی سوال اول را که نوشتم انگار تمام دنیا را بهم دادن!
و این هم آخرین امتحان!
به قیچی قول داده بودم که این دفعه آروم رد شم و ورق هاشون رو به هوا بلند نکنم اومدم رد بشم که دید م ای دل غافل این دفعه قیچی همت کرده و زودتر من رفته بیرون!
ولی باز هم آروم رد شدم! بالاخره مگر دیگران دل ندارن!
قیچی بغل دستی هم داره دیگه!

بیا و بیرون ببین چه خبره دره(رسی) جیغ بزن جیغ این هم آخرین امتحان! دره تموم شد! دره این آخرین امتحان! دره تموم شد! تموم شد! تموم شد!
دره ساکت نشو! این آخرین امتحانه!
ولی دره ساکته!
امروز روز آخره!
دره  جیغ بزن!آخرین امتحان!
دره هنوز هم ساکته!
و من هم سکوت!
سکوت!

 صبح که آمدم همه چیز مثل همیشه بود با ملیکا و فاطمه و ریحانه اومدیم تو مدرسه. نرگس اومد. رفتیم تو حیاط کتاب های درسی را دستمان گرفتیم و بحث سیاسی کردیم مثل همیشه! تکرار روز ها و لحظه و چه لذت بخش! بعدش مثل همیشه رفیق شفیقمان فاطمه خانم آمد و ما م از جمع جدا شدیم و گفتیم که ذره ای از این زمان ارزشمندمان را با دوستی بگذارنیم که در حضورش مجبور نیستیم از آقای مردمی نژاد دفاع کنی! الکی الکی عایشه بدبخت را بهانه کرده بودم که  هنوز نفهمیدم چی کار کرده! فقط دوست داشتم تو پیلوت این ور  وآن ور بروم فقط همین! چون امروز روز آخره! اون موقع با خودم می گفتم بابا بی خیال ما که تا ساعت 1 این جاییم جشن و فارغ التحصیلی مونده! بی خیال!دارم دور حیاز

توی حیاطم دره هنوز ساکته! امروز روز آخره! باز هم فاطمه خانم آمد!دره رفت !سارا آمد! آنقدر رفتند و آمدند که وقتی به خودم آمدم دیدم دارم با فاطمه دور حیاط می چرخم و با یک کی بورد کاغذی تمرین تایپ می کنم!امروز مسابقه ی تایپ اوووووووو! اه هنوز کلی دیگه مونده تازه ساعت!8:30 است!

اول داشتم به روی خودم می آوردم که برام اهمیتی نداره که امروز روز آخره ساعت 9:30 همه ما را فرستاده اند تو ورزشگاه برای جشن پایان سال نمی فهمم چرا مامان ها باید بیایند! حالا قدمشان روی چشم ولی مگه جشن ما نیست؟

مامان ها که بودند جرات نداشتیم که به سوم های محترم گیر بدهیم یک کمی از اون کیک مبارک را به ما بدهند! اگر مامان ها نبودند مزه ی اون کیک تا آخرین لحظه ی عمرم زیر دهانم خواهد ماند! ولی کیکی که نصیب ما نشد!

آه دیگه به مسائل کلیشه ای، چه می دونم بنرنده شدن تو مسابقه ی تایپ و جایزه و اون خودکاره و اینا نمی پردازیم! می ریم سر چند دقیقه بعد تر! جلوی در معاونت!

دارم  التماس می کنم که جون ننتون ولم کنید من براتون پاور پوینت درست می کنم فقط ولم کنید بگذارید برم! امروز روز آخره!
- بهت نمره نمی دیم!
بابا ندین نمی خوام نمره  رو ولم کنید! بذارید برام مروز روز آخره من پولی نیست اگر به شما پاور پوینت را ندم!
پولی نیستم!
- باشه خب حواست باشه....!
اومدم از راه پله پایین برم که دیدم با وجود وضعیت موجود ترجیح می دم از اون یکی راه پله برم پایین! خب در هر حال راه پله راه پله است دیگه! ولی...! همه چی رو باید بگم؟

قیچی منو گذاشته رفته صحنه ببینه! شما فکر نمی کنین شاید قیچی شکار کردن لحظه هارا بیشتر از من دوست داشته باشه خبر نداره که من خودم لحظه سازم!

لیلا آن چنان گریه می کنه که من فکر نکنم اگر تمام عمرم سعی و تلاش کنم بتونم مثل اون گریه کنم! با اون حرف هایی که غزاله می زنه! من واقعا نمی دونم باید چی کار کنم! آن چنان گریه می کنه که من هیچ کس را به عمرم ندیدم که این جوری گریه کنه! ولی...! چه انتظاراتی دارین هم چی را بگم؟ این جا یک شبکه ی جهانیه ممکنه هر کسی این چیز ها را بخونه!

ببین من دیگه هیچ چی برام جذابیت نداره!

هیچی!

چون سال تموم شده!

کاش من هم می تونستم مثل لیلا گریه کنم!

کسی نمی خواد من را دریابه؟

دیگه هیچی برام جذابیت نداره!

حتی این که فردا دارم می رم اصفهان و پاور پوینت را درست نکردم!

هیچ چی!

فقط یک چیز...! انتظار دارین همچی را بگم؟


+تاریخ پنج شنبه 88/3/21ساعت 12:2 صبح نویسنده polly | نظر