سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*
توی گرمای خرداد ماه نشسته ام و خرچ خرچ یک بستنی فالوده ای را گاز می زنم....بستنی بوی فالوده می ده، صبر می کنم تا یخش آب بشه و راحت بتونم رشته های سفید فالوده رو احساس کنم، زیر آفتاب خیلی کیف می ده گاز زدن بستنی فالوده ای....
بستنی بوی میدون نقش جهان می ده، بوی اون روزهای گرمی که توی میدون نقش جهان فالوده خوردیم. هر سال کارمون همین بود. از تمام اصفهان و جاهای دیدنی اش فقط میدون نقش جهان رو دیده بودیم و فالوده و گرمای طاقت فرسای اصفهان رو....
از پنجره بیرون رو نگاه می کنم ولی هیچی نمی بینم، آدمای در حال گذر، دیوار خونه ها، کارگرها، حتی صدای گوشخراش وسایل ساختمون در حال ساخت اون دور و بر هم نمی شنوم.....در میان افکارم فقط صدای خرچی می شنوم که بستنی را دو نیم می کند....

*
دلم می خواد از این اتاق برم بیرون و بشم جزو کسانی که توی حیاط ایستادن.
اگر در هر دوره ای از زندگی مون مثل مسابقه های تلویزیون ازمون می پرسیدن می خوایم ادامه بدیم یا همون راهی رو که اومدیم دوباره تکرار کنیم چی جواب می دادیم....
من یه شادی غافلگیرانه رو به یه شادی تکراری ترجیح می دم....
ولی هنوز هم دلم می خواد برم جای کسایی که توی حیاط ایستادن و با همه تشویش و نگرانی منتظرن که امتحان بدن....

*
بستنی دوباره خرچ زیر دندونم شکسته می شه....تیکه ای که ازش جدا شده خیلی بزرگه....تمام وجودم یخ می کنه.....


+تاریخ چهارشنبه 89/3/12ساعت 1:5 عصر نویسنده polly | نظر