:دي ... تو چطوري مسخره؟

چشم خواهر مي فرستيم. مطلبتو نخوندم هنوز ولي خوندم بت مي گم :)

كوثر تو يه تيكه انداز سياري! ارديبهشت به ديدن تو مي يام كودكم! نوشتم باز ارديبهشت به ديدنتون ميام! قبلش هم كلي تو پي نوشت برات خطابه نوشتم! اون وقت تو تيكه مي ندازي شخص ثالث مهربان؟ :)

هجده آذر يكي از بدترين روزاي زندگي من بود... هميشه مي ترسيدم كه نكنه ي روزي دوباره تكرار شه! و شد هم البته و دفعه هاي بعدي هم به همون بدي دفعه ي اول بود ... حالا چرا دارم اينا رو مي گم... منم آذرو دوست دارم... ولي ارديبهشت يه چيز ديگست ...

اتفاقا همين الان مي خواستم امر به معروف كنم .... :)

بابا اس بده! كله ي سحر نده ... اصلا بده ... همون كله ي سحر بده ... من تفريح ميكنم .... :دي

همين الان اون بحث رحيمي پور و مريم جان رو مطرح كردي باهات قهر كردم... بيا از دلم در بيار ...:دي

ميرداماد كه دوره ... ميام براتون كيك شريني لادن تجريشو مي يارم. بخوري گوشت شه به تنت :دي

خب بحث همينه! كه من ديشب همين طوري چهار شاخ مونده بودم كه آقا قضيه چيه؟ بحث همينه كه آدما گاهي قدر خودشونو نمي دونن .... :)

عاشق اين من ميدونم هاي با لحنتم.... امتحاناي ترمم آرزوست ....(خدايي آرزوست ها .. چون قبلش هم ارديبهشته .. همه تولدمه ... بعد هم تقريبا تابستونه و تولد تو و نرگس هم هست... كلا روزاي امتحانا با شماها خيلي خوش مي گذشت صبح ها كه مي اومديم و واسه هم مي گفتيم ديروز چه مصيبتي كشيديم تا كتاب رو تموم كنيم يا وقتايي كه نصف كتاب رو نخونده بوديم و همين طوري مستاصل نمي دونستيم از كجا شروع كنيم... يا وقتايي كه حس مي كرديم همه چي رو فراموش كرديم:) )