• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : اينجا بدون من....
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + نيکي 
    1- شما و نازنين خيلي بي خود کرديد از جلوي اون ماشين محترم نرفتيد کنار!!!
    2- چه مظلوم و ساکت افتاده بودم قاطي نوشته هات.
    3- بعدا پشيمون ميشي از اين که اين روز آخري رو اين قدر براي خودت بزرگ کردي.
    4- من خيلييييييييييييييي خوشحالم . بالاخره تو و هدي هم از اون جهنم خلاص شديد.
    و 5 - چرا من بايد تا يک شنبه امتحان داشته باشم ؟؟؟

    پاسخ

    1) صاحب ماشين قبل شما دعوامون كردن ما هم خنديديم. 2) مظلوم و ساكت نيستي تو، تو قلب مني :دي! 3) نه پشيمون نميشم نترس.4) تنها خوبي اش همينه. 5) چون تو مشكاتي هستي! :دي

    نميدونم چي بگم ...

    دندونام قفل شده ..! باورت مي شه اصن دهنم باز نميشه ...
    فقط...
    اشكم مياد ...!
    همين .

    پول .....
    پاسخ

    :)... منم نمي دونم چي بگم... ولي اشكم نمي ياد... هيچ وقت اين موقعا اشكم نمي اومده...

    اهم اهم!

    اولم كه هستم و خوب...

    ببين.

    زبونم رو بستي مهربون.

    دردناك نوشته بودي........

    كادومو ميذاري رو ميزت و هر وقت نگاهش كردي ياد سوده ميفتي و جواب 23 سوال اول امتحان رياضي و ميزني قدش! و روزايي كه بهم مي گفتي بي عرضه و اون چهارشنبه ي آخر سال كه رسما بي عرضه بودم و ...

    باور كن اگر حتي يه دونه از همون ستاره هام بيفته رو زمين حلالت نميكنم!

    ستاره ها همونجا ميمونن

    يه شمع نارنجي هم ميگيرم بذاري زيرش؛ روشن كني و عشق و حال!

    وقتي ميبينيش ياد كتابي بيفت كه قراره بهم بديش.

    و ياد كمدت كه هنوز پره ه ه ه...

    و ياد تموم وقتايي كه عين ديوونه ها وسط حياط بالا پايين مي پريدي و باهات هيچ نسبتي نداشتم.

    بهت اجازه ميدم ياد دعواي پروژه هم با ديدي به خاطر ما بيفتي و بخندي.

    به ياد امتحان فيزيكي كه ميخواستيم مشورتي بديم و از نظر بعضيا مشكل نداشت...

    به ياد اون امتحان ديني كه بعدش معاون پروان فرستادمون پايينو من با بهونه ي خوندن يادداشت روزناه پشت برگه ي امتحانت حواسمو داده بودم يه جا ديگه كه بالا بمونم.

    و به ياد هون روزي كه نرگس سادات بنفش پوشيده بود.

    به ياد سه شنبه هايي كه گلدونا رو از بالا مي برديم و عملا كار خانوم منتظرو زياد ميكرديم!

    به ياد همين روز آخر كه از دور اومدي و چادرت از دورت رفته بود عقب و كيف كوچيك صورتيت خودنمايي ميكرد و از دور با هم دست داديم.

    حتي ياد اين فكر من كه داشتم؛ ... قبل امتحان بهت بدم يا بعدش كه خوشحال تر شي...

    ياد تموم حفاظتايي كه از دست انداختن اون مشاور به گردنم ميكردي....

    ياد توجيه ها..

    لامپاي خاموش..

    پاكتاي مشهدي كه نوشتيم و مال زينب صادقيو..

    و ياد خيلي چيزايي كه نقطه نقطه است و بايد خودت بفهميشون...

    ...........

    ................

    .......................

    ......................................

    .............................

    .......

    ...................

    .......................


    پاسخ

    اهم اهم... اولا كه هستم و مثل هميشه خوب نيستم.... يعني اينكه مثل هميشه نيستم.... كادو لازم نيست فدات شم... كلا به يادتم. مثل گردنبندي كه انداختم گردنم تا به ياد خيليا باشم! ولي با گردنبند و بي گردنبند يادم نمي رتشون... بند گردنبندم هم پاره شد ديشب... امروز هم با يه بند نو براي آخرين بار اومد روشنگر... و اينكه... حرفم نمي ياد... خودم گير كردم تو گلوم... نمي دونم....

    اون موقع ک کتابکار هندسه م رو ازم گرفتي و بعدش ک موقع رفتن ديدم توي کيفمه با خودم فکر کردم تو چ جوري نوشته هاشو برداشتي...با خودم فکر کردم شايد بردي کپي گرفتي...بعد ک بيشتر ب مغزم فشار ميارم کاملا مطمئن ميشم ک اگه تو توي اين وقت کم کل کتابکار هندسه ي منو رونويسي کرده باشي منطقي تر و باورپذير تر از اينه ک مدرسه برات کپي گرفته باشه!!!

    روز آخر راهنمايي ها بود.و اونا هم ديگه سوم راهنمايي نيستن.وقتي ک رفتم اونجا قبلش داشتن فيلم مي ديدن و بعدش هم يکي انشا خوند.قرار شد انشا رو بشنوم و برم.الان ديگه نميگن انشا!ميگم مطلب يا نوشته...ولي من ميگم انشا!

    نت مون قطع شده و همچنان دارم نظر ميدم...

    بعد آخرش ک گفت دوره ي 22 تازه يادم افتاد ما دوره ي 20 ايم!!ين 2 سال پيش ما 14 سالمون بود!! يني الان 16 سال يا 17 ساله هم حتي حساب ميشيم...و آخرش ب اين فکر کردم ک من 13 سالمه و دوم راهنماييم و معلما از اينکه من و تو با هم سر کلاس حرف ميزنيم شاکين و ...و نت هم چنان قطعه!

    نت الان وصل شد!!!!

    چقدر اتفاق ...!

    گاهي وقت ها خسته ميشم از اين همه خاطره داشتن و خاطره جمع کردن..!

    حتي کتوني سياهم رو شستم ميخام بذارم توي دکورم!!

    .

    .

    ي بار تا پشت در ورزشگاه اومدم برگشتم.

    وقتي برگشتم غزال ي بستني داد دستم.چادر و مقنعه م رو پرت کردم توي کمدم.رفتم جلوي در حياط.برگشتم.چادر و مقنعه م رو برداشتم اومدم ورزشگاه.

    اگه گفتي نکته اش چي بود؟؟؟

    بستني ئه جا مونده توي کمدم!!!!

    :)))))

    "..هيچوقت تنها راه نمي روي...من با توهستم!"

    :دي


    پاسخ

    منم 13 سالمه... هنوزم معلما سر كلاس از اينكه حرف ميزنم شاكي ان... هنوزم فرياد قيچي قيچي ام مدرسه رو بر مي داره... هنوزم وسايلم رو ميريزم تو آشپزخونه.... هنوزم تو جاگردشي مي شينم... هنوزم به دره دلداري ميدم كه اون طرف نرده ها هيچي نيست... هنوزم از خانوم كريمي شكلات مي گيرم... هنوز هم صبح ها خانوم كلاه پشت بلنگو مي گه با سلام و صبح بخير لطفا در حياط صف ببنديد... من هنوز 13 سالمه... من هميشه 13 ساله مي مونم... من.... باورم نميشه كه دو ساله گذشته ... نمي دونم... هيچي نمي دونم.. اصلا نمي دونم چي بگم..... واقعا .... .
     <      1   2