من كه نگفتم ميرزايي رو بكش كه تو مي گي من از پسش بر نمي يام. فقط گفتم بهش بگو كه بخش نظرات وبلاگش رو بخونه تا حساب كار دستش بياد.
من كه ديگه از اين قهربازي حوصله ام سر رفته. چون خيلي يكنواخت و لوس شده. حالا اگه يك كم جنگ و خون و خون ريزي داشت يه چيزي ولي اين جوري كه هي من بگم قهرم تو بگي قهري اصلا حال نمي ده. بيا يك كاري كنيم يك كم قهربازي مان هيجان پيدا كنه.....
مثلا شنبه من با يك دولول بيام مدرسه و .....
فقط قبلش بايد يه رضايت نامه از مامانت بياري كه اگه يه وقت كشتمت مامانت اينا در جريان باشن....
(حواست باشه كه تو نمي توني من رو بكشي چون من معلمم)