من خوشحالم و محزون
که
يکي پيدا شد مثل خودم محزون ترين دلتنگي اش دخترانش باشند و نبودنشان
و بين اين تضاد آدم بزرگ جدي بودن و شادي و سيلان کودک درونش؛ رسميت اتاق دبيران و هزار چيز متناقض ديگر
را چشيده باشد
يکي مثل خودم اتاق پرورشي را با خانم سيدموسوي دوست داشته باشد
و فقط هميشه ي خريد نگراني اش روزهاي تدريسي باشد که روسري و مانتو و بقيه ي ترکيب تدريسش هماهنگ باشند!
يکي پس از همه ي سال هاي گذشته هنوز به شدت دلتنگ شنيدن جيغ ها و خنده هاي شاد دخترانش باشد!
و او هم استاتيرا را براي خريد هعماهنگ ترين و دلنشين ترين روسري انتخاب کرده باشد بدون اين که به کسي گفته باشد