• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : شمسم شدي و مولوي ام کردي و رفتي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 30 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ريحون ؟ :| 
    نچ نچ خود ع مريم که قراره سبز باشه .. !
    حال تو اي مرريم ِ پــل ..
    بذار گزارش کار بدم استادياري خب :|
    صب نيازي صدام کرد پاي تخته درسيُ که همون موقع که من نبودم براش بکشم . به نظرت چرا ؟ نـه وااقعن چرا ؟ هي عم ميگف خب اينه ديگه خب اونه ديگه :| يه بار نگفت عاقا راهش اينه بقيه رو بکش :| من فک کن اومدم تو کلاس درسي که به بقيه داده رو بايد بکشم پاي تخته :| خب کشيدنم نهايتاً :| زنگ دوم ( صداي قصه گو که واو ع دوم را مــي کشد و يکي بود يکي نبود مثلاً ) خب زنگ دوم بود ديگه .. معادله خطّ وو . ميداني مريم .. :| من هي مي بينم چقدر بينوا بودم پارسال .. عاخي ريحانه جان عزيز ع تازه از سالدومجان رسيده ام :( چقد مثلاً دخترک معادله دوست داشت آخهه ..
    تو رياضيُ دوستم نداشتي اصن ؟ يني مهمم نبود برات ؟
    بدانم خب .. ندانم ؟
    بعدم که زبان فارسي و خب خوب و مناسب بود و امتحان گرفت و پــل عـاه روز ع اول که به استااد .. و اين استاد نه هاااا :|

    جايزه ميخوام ميدوني همين ديگه سخن کوتاه کنم :|
    پاسخ

    ام. خب من رياضي دوست نداشتم. برام مهم هم نبود، :دي بدان. ولي فيزيک دوست داشتم و شيمي هم و برام مهم بودن :دي اينم بدان. روز اولم که به استاد سپردند مرا همون اتفاقي افتاد که شاعر در مصراع دوم مي فرمايند. جايزه هم برم واست بخرم بيام تقديم کنم... :دي