نخيرم
با سين نوشته
اولين باري ک ز زدن خونه مون
ک بگن برا معارفه بياين و اينا
گفتن نسا خانوم هستن؟؟؟؟؟
خخخخخخ
نسا ثقفي... چرا اخه؟؟؟؟ خب سنا ک خيلي بهتره...
من برگه هاي رياضي و فارسي رو هم يادمه پو
با دقت و حوصله مي نشستم رنگ مي کردم ک ستاره بگيرم
يه بار مهمون داشتيم، بعد خيلي بد رنگ کردم و خط خطي و بي حوصله شد و اينا
بعد برگه رو ک دادم
روش نوشته بود: "اين برگه چرا......؟!"
و من انقد خجالت کشيده بودم رفتم توو حياط کنار اون ميله ها ک کنار پله بود و سقف داش، ميدوني کجا؟... رفتم اونجا قايم شدم...
(خودت کمال گرايي مرضي دارياااا!! خخخخخ)
همين ديگه
از حياط دبستان يچيز ديگم خوب يادمه: "استپ يخ!!" وااااي چه حالي ميداد...
رحيمي پور! شوخي شوخي بزرگ شديماااا!