وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
خمار....
نظرات :
1
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ساقي رضوان
واقعن؟ ن بابا من دفعه اولمه اين جوابو دادم بهتتتتت
چرا خيلي عجيبه
تو همون 14 ساله بايد نهايت بااااااااااااااشي
پاسخ
آره من احتمالا تو همون چهارده سالگي موندم! هجده زياده باباااااااا
+
ساقي رضوان
من؟؟؟؟؟؟ ن بابا بذا بموني تو خماري حالش بيشتره :دي
آخي پوليييييييييييييييي 18 ساله شدي...اينو ارشيوت ميگه ک آخرش زمستون 17 سالگيته..........
پاسخ
هر دفعه من اين شعرو مي نويسم همينو ميگاااا... حواست هست؟ اوهوم... به زودي .... 18 ساله ميشم...به نظرت عجيب نيست؟
+
هه
خمارت را ...
پاسخ
هه؟
+
پاييز
آخر همه عنوان مطلبات بسي نقطه ست .......... من به سختي اين کارُ مي کنم . حس مي کنم از ادامه داشتن بي نهايت شون مي ترسم . :|
پاسخ
خودم تا حالا دقت نکرده بودم بهشون... شايد چون تو شعر ناتمامي... من تشنه ي سرودن..