خاطرات مشترک :)))

دعوا با هيچ چيز و هيچ کس حال نميده يگانه... خجسته هنوز سرجاشه و هنوز هم با خيليا دعوا ميکنه...

:)))))))))) ... نه ديگه کلا شونه نمي کنم :دي موقع هايي که عصبي بودي نه، ولي موقع هاي ديگه خوش مي گذشت، مث وقتايي که مي گفت تايتانيک قطار بود يا هواپيما :دي

ملالي نيست جز دوري شما استاد :)

سلام يگانه ي عزيز من! کجايي که همين که از در کلاس وارد ميشي شروع به داد و بيداد کنيو کتابمو از دستم بکشي و بهم گير بدي و من هر روز صبح که از سرويس پياده ميشم خدا خدا کنم که تو حالت خوب باشه تا بهم گير ندي... خدايي وقتي حالت خوب بود خوش مي گذشتاااا :(

خوبم :)

دچار اختلال افسردگي دو قطبي شدي؟ فک کنم با اين حساب يه قطب بيشتر نباشه :دي

:دي از خودم راضي م. از تو هم :دي

:دي

سلام خانوم فارسي، بر شما هم مبارک :)

آره منم خوشحالم نيک... بخون... آتش آتشکده ها شد خموش... آتش آتشکده ها شد خموش/ طاق مدائن بشکست از خروش/ رفت ز سر ابرهه را عقل و هوش/ بوسفيان هم به فغان آمده/ لرزه فتاده به تن دشمنان/ رنگ پريد از رخ شاهنشهان/ قيصر و کسري و انوشيروان/ ترس به دربار شهان آمده.... چون که محمد به جهان آمده.... :دي من عاشق اون تيکه ي آتش آتشکده هاش بودم و بعدش که ريتمش تند مي شد.... وااااي.. خانوم خاتمي عزيزم... :(