• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : شادي هاي کوچک...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نرگسم 
    هوووم...دلم برا وبلاگت تنگ شده بود... بااينکه وب من هميشه برات دور بود ولي وبت نزديکه ه ه !! من از اون جمله ي هدي هيچي نفهميدم...کاش ي ذره علاقه ت ب کتابو ب من بدي واقعا ب سختي ميخونم!


    پاسخ

    ببين نرگولي وبلاگت که دور بود. تصميم گرفتم ازين به بعد شماره ي خونتون هم بهم دور باشه! بس که شما مي خواستي همين امروز بهم زنگ بزني و يادت رفت و من زنگ زدم شما درس داشتي!! انقدر حرصم مي گيره يه جمله مي گم طرف برميگرده مي گه چيزي نفهميدم! خب يه بار ديگه بخون مي فهمي! والا! ضحي هم همين طوريه. ميگه نفهميدم يه بار شمرده شمرده واسش مي خونم مي گه آهان فهميدم! بعله... خب ديگه خيلي حرص خوردم... واسه امروز بسه :دي علاقه ي به کتابام به تو نمي دم! چون بعدا کار دستت ميده نميذاره زيست بخوني هي ترغيبت مي کنه بري همشهري داستان بخوني... ديگه صوبتي نيست. :دي